ترش و شیرین
چیزی به آمدنش نمانده. دل توی دلم نیست. هم اضطراب دارم؛هم مشتاق دیدنش هستم. برای آمدنش خانه را آب و جارو کردم. البته من که نه. مادر و خواهر برادر گرامی ام. من فقط آن وسط عین توپ قل میخوردم و کار آفرینی میکردم. گاهی هم دراز میکشیدم و پاهایم را میذاشتم لب مبل که به ستون فقراتم فشار نیاید. الحق کار کردنشان آفرین نه، هزار آفرین داشت. خانه را برایم برق انداختند. البته، برای من نه. برای آمدن وروجکی که توی راه است. خب بچه ام شخصیت دارد. فرقش با آدم بزرگ ها چیست؟ باید برای آمدنش مثل باقی مهمان ها تدارک دید.
دیشب تا صبح نخوابیدم. نه از ذوق دیدنش؛ نه! از کمر درد و احساس ترکیدن شکمم. هنوز نیامده بعضی وقت ها قلدری اش گل میکند. هر چه میگویم جان دل مادر، درست است که شکم مبارکم را برای نُه ماه اجاره کردی؛ اما خب کمی هم برای شش ها و مثانه و روده و معده ی مادرت احترام قائل باش. گوشش اصلا بدهکار نیست و کار خودش را میکند. به قول بابای گرامی اش دایورتم میکند به جای که گفتنش جایز نیست. بچه اینجا نشسته؛ بدآموزی دارد.
جالب اینجاست که بیشتر از همه زورش به مثانه ی بیچاره ام میرسد. وسط دعوای این وروجک و مثانه ام برای گسترش قلمرو، من طفل معصوم قربانی میشوم. هر ده دقیقه یکبار باید عین پنگوئن تا سرویس بهداشتی تاتی تاتی کنم.
بعضی وقت ها طوری پاهای کوچولوش را توی پهلوم فرو میکند که آخم در میآید. فکر کنم از آخ گفتنم خوشش میآید. چون بعدش محکم تر میزند. خب طفلکم هنوز فرق بین تشویق و اعتراض را نمیداند. اینجور وقت ها صدای خشن وجودم میگوید:« هر وقت دستم بهش رسید فرقشان را حالیش میکنم.» بعضی وقت ها هم انگار آن تو عروسی گرفته اند و این جغله رفته وسط و دارد بندری میرقصد. همان صدا دوباره میگوید:« بچه ی حسابی، مادرت مجلس گرم کن بوده یا پدرت؟! بشین سرجات آروم بگیر.» اما مادرانه های وجودم این روز ها زورشان به همه ی احساساتم میچربد. کاری میکند دلم برای همین لگد های دردناک و وول خوردن ها و گرفتگی کمر و از هم پاشیدگی لگن و نفس تنگی و سوزش سر دل و ... غنج برود.
اصلا احساس میکنم دنیا که بیاید، دلم برای احساس تکان هایش توی شکمم تنگ میشود. بعضی وقت ها از تکان خوردنش انقدر ذوق میکنم که دلم میخواهد شکم گردم را که عین ژله وول میخورد، بغل بگیرم و بچلانم. اما انعطاف کمرم پاسخگوی همچین حرکت آکروباتیکی نیست. از آن گذشته ممکن است تحت فشاری که برای خم شدن متحمل میشوم؛ آبرویم خدشه دار شود. منظورم را که میفهمید. همان جنگ قلمرو بین نی نی و مثانه و روده.
آنوقت جلوی
1403/04/20 21:50