🫄مادران شهریوری ومهری 🫄 1403🤱

83 عضو

نه برای امسال نگیر، تو که ماه های اول جایی نمیری اگرم بری بچه رو میپیچی تو پتو

1403/04/20 20:25

زیر دکمه خوبه باپیرن و شلوار

1403/04/20 20:50

اره راست میگه

1403/04/20 20:50

من دنبال ننو یاگهوارم

1403/04/20 20:50

امروز چندجا قیمت کردم از 580بود تا ده میلیون که میشد تخت

1403/04/20 20:51

بگیر ولی بنظرم حداقل یدونه نمیشه هوا سرد میشه نمیشه لباس نازک تنش باشه بپیچی لای پتو فقط ریسکه لباس گرم یکی بگیر

1403/04/20 20:52

عزیزم 😅😅

1403/04/20 20:56

ممنونم

1403/04/20 20:57

منم امروز تخت اینا قیمت کردم از 4 و نیم تا 17 بهم قیمت دادن هنوز تصمیم نگرفتم

1403/04/20 20:58

ممنونم

1403/04/20 20:59

خانما از کجا بفهمم شیشه شیری که گرفتم مناسب چند ماهه؟

1403/04/20 21:47

چیزی که گرفتم پک دوتایی دکتر براون بوده ولی حس میکنم بزرگه سرش جعبه اش هم انداختم رفته

1403/04/20 21:48

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1403/04/20 21:48

ولی رو جفت سری ها زده 1

1403/04/20 21:49

ترش و شیرین


چیزی به آمدنش نمانده. دل توی دلم نیست. هم اضطراب دارم؛هم مشتاق دیدنش هستم. برای آمدنش خانه را آب و جارو کردم. البته من که نه. مادر و خواهر برادر گرامی ام. من فقط آن وسط عین توپ قل می‌خوردم و کار آفرینی می‌کردم. گاهی هم دراز می‌کشیدم و پاهایم را می‌ذاشتم لب مبل که به ستون فقراتم فشار نیاید. الحق کار کردنشان آفرین نه، هزار آفرین داشت. خانه را برایم برق انداختند. البته، برای من نه. برای آمدن وروجکی که توی راه است. خب بچه ام شخصیت دارد. فرقش با آدم بزرگ ها چیست؟ باید برای آمدنش مثل باقی مهمان ها تدارک دید.
دیشب تا صبح نخوابیدم. نه از ذوق دیدنش؛ نه! از کمر درد و احساس ترکیدن شکمم. هنوز نیامده بعضی وقت ها قلدری اش گل می‌کند. هر چه می‌گویم جان دل مادر، درست است که شکم مبارکم را برای نُه ماه اجاره کردی؛ اما خب کمی هم برای شش ها و مثانه و روده و معده ی مادرت احترام قائل باش. گوشش اصلا بدهکار نیست و کار خودش را می‌کند. به قول بابای گرامی اش دایورتم می‌کند به جای که گفتنش جایز نیست. بچه اینجا نشسته؛ بدآموزی دارد.
جالب اینجاست که بیشتر از همه زورش به مثانه ی بیچاره ام می‌رسد. وسط دعوای این وروجک و مثانه ام برای گسترش قلمرو، من طفل معصوم قربانی می‌شوم. هر ده دقیقه یکبار باید عین پنگوئن تا سرویس بهداشتی تاتی تاتی کنم.
بعضی وقت ها طوری پاهای کوچولوش را توی پهلوم فرو می‌کند که آخم در می‌آید. فکر کنم از آخ گفتنم خوشش می‌آید. چون بعدش محکم تر می‌زند. خب طفلکم هنوز فرق بین تشویق و اعتراض را نمی‌داند. اینجور وقت ها صدای خشن وجودم می‌گوید:« هر وقت دستم بهش رسید فرقشان را حالیش می‌کنم.» بعضی وقت ها هم انگار آن تو عروسی گرفته اند و این جغله رفته وسط و دارد بندری می‌رقصد. همان صدا دوباره می‌گوید:« بچه ی حسابی، مادرت مجلس گرم کن بوده یا پدرت؟! بشین سرجات آروم بگیر.» اما مادرانه های وجودم این روز ها زورشان به همه ی احساساتم می‌چربد. کاری می‌کند دلم برای همین لگد های دردناک و وول خوردن ها و گرفتگی کمر و از هم پاشیدگی لگن و نفس تنگی و سوزش سر دل و ... غنج برود.
اصلا احساس می‌کنم دنیا که بیاید، دلم برای احساس تکان هایش توی شکمم تنگ می‌شود. بعضی وقت ها از تکان خوردنش انقدر ذوق می‌کنم که دلم می‌خواهد شکم گردم را که عین ژله وول می‌خورد، بغل بگیرم و بچلانم. اما انعطاف کمرم پاسخگوی همچین حرکت آکروباتیکی نیست. از آن گذشته ممکن است تحت فشاری که برای خم شدن متحمل می‌شوم؛ آبرویم خدشه دار شود. منظورم را که می‌فهمید. همان جنگ قلمرو بین نی نی و مثانه و روده.
آنوقت جلوی

1403/04/20 21:50

این یک کف دست بچه، ابهتی برایم باقی می‌ماند؟!
جدای از روحیات قلدری اش خیلی لاکچری و سخت پسند هم هست. ماه های اول بوی مرغ که به مشامش می‌خورد؛ انگشت های کوچکش را روی دکمه تنظیمات معده ام فشار می‌داد و گلاب به روتان، عـــــــــــــــــــــق!
فقط گوشت خالص گوسفندی دوست داشت. بعضی وقت ها هم برای تنوع میگو را می‌پسندید. یا مثلاً از بین میوه ها توت فرنگی باب میلش بود. جدیدا هم برای خوردن گیلاس طوری هورمون هایم را به بازی می‌گیرد؛ که اگر در اسرع وقت مزه ترش و شیرین گیلاس توی خونم جاری نشود؛ اشکم را در می‌آورد.
ماه آخری اوضاع کمی سخت تر شده. استرس زایمان و هر شب خواب دیدنش به کنار. آماده کردن وسایل و انتخاب سایز مناسب لباس برای روز ورودش به دنیا شده خوره ی مغزم. خب من از کجا باید بفهمم بچه چه قد و قواره ایست. همه ی لباس ها به نظرم یا کوچک است یا بزرگ. لباس ها هم جدیدا رنگ و طرح درست و حسابی که ندارند. همه رنگ های سرد و ملایم و خنثی. خبری از رنگ های شاد و طرح های عروسکی باب میلم نیست.
بعضی وقت ها به خودم می‌گویم بیخیال! نهایتا اگر لباس ها اندازه اش نبود اهمیتی ندارد. می‌پیچیمش توی پارچه و سفت بغلش می‌کنم. از تصور لمس پوست نرم و لطیفش آب قند لازم می‌شوم. دلم می‌خواهد انگشت کوچکم را توی مشتش بگیرد و فشار دهد. یا وقتی بغلش می‌کنم سرش را به سینه ام بمالاند و دنبال شیر بگردد. خلاصه که دلم می‌خواهد زودتر وقت چیدن میوه ی دلم بشود تا مزه ترش و شیرین این گیلاس کوچولوی سرخ برود زیر زبانم و تا ابد مست این طعم بهشتی اش بمانم.

✍🏻محیا
#ترش_و_شیرین_های_مادری
صرفا جهت کم کردن استرس انتخابات 😅ترش و شیرین


چیزی به آمدنش نمانده. دل توی دلم نیست. هم اضطراب دارم؛هم مشتاق دیدنش هستم. برای آمدنش خانه را آب و جارو کردم. البته من که نه. مادر و خواهر برادر گرامی ام. من فقط آن وسط عین توپ قل می‌خوردم و کار آفرینی می‌کردم. گاهی هم دراز می‌کشیدم و پاهایم را می‌ذاشتم لب مبل که به ستون فقراتم فشار نیاید. الحق کار کردنشان آفرین نه، هزار آفرین داشت. خانه را برایم برق انداختند. البته، برای من نه. برای آمدن وروجکی که توی راه است. خب بچه ام شخصیت دارد. فرقش با آدم بزرگ ها چیست؟ باید برای آمدنش مثل باقی مهمان ها تدارک دید.
دیشب تا صبح نخوابیدم. نه از ذوق دیدنش؛ نه! از کمر درد و احساس ترکیدن شکمم. هنوز نیامده بعضی وقت ها قلدری اش گل می‌کند. هر چه می‌گویم جان دل مادر، درست است که شکم مبارکم را برای نُه ماه اجاره کردی؛ اما خب کمی هم برای شش ها و مثانه و روده و معده ی مادرت احترام قائل باش. گوشش

1403/04/20 21:50

اصلا بدهکار نیست و کار خودش را می‌کند. به قول بابای گرامی اش دایورتم می‌کند به جای که گفتنش جایز نیست. بچه اینجا نشسته؛ بدآموزی دارد.
جالب اینجاست که بیشتر از همه زورش به مثانه ی بیچاره ام می‌رسد. وسط دعوای این وروجک و مثانه ام برای گسترش قلمرو، من طفل معصوم قربانی می‌شوم. هر ده دقیقه یکبار باید عین پنگوئن تا سرویس بهداشتی تاتی تاتی کنم.
بعضی وقت ها طوری پاهای کوچولوش را توی پهلوم فرو می‌کند که آخم در می‌آید. فکر کنم از آخ گفتنم خوشش می‌آید. چون بعدش محکم تر می‌زند. خب طفلکم هنوز فرق بین تشویق و اعتراض را نمی‌داند. اینجور وقت ها صدای خشن وجودم می‌گوید:« هر وقت دستم بهش رسید فرقشان را حالیش می‌کنم.» بعضی وقت ها هم انگار آن تو عروسی گرفته اند و این جغله رفته وسط و دارد بندری می‌رقصد. همان صدا دوباره می‌گوید:« بچه ی حسابی، مادرت مجلس گرم کن بوده یا پدرت؟! بشین سرجات آروم بگیر.» اما مادرانه های وجودم این روز ها زورشان به همه ی احساساتم می‌چربد. کاری می‌کند دلم برای همین لگد های دردناک و وول خوردن ها و گرفتگی کمر و از هم پاشیدگی لگن و نفس تنگی و سوزش سر دل و ... غنج برود.
اصلا احساس می‌کنم دنیا که بیاید، دلم برای احساس تکان هایش توی شکمم تنگ می‌شود. بعضی وقت ها از تکان خوردنش انقدر ذوق می‌کنم که دلم می‌خواهد شکم گردم را که عین ژله وول می‌خورد، بغل بگیرم و بچلانم. اما انعطاف کمرم پاسخگوی همچین حرکت آکروباتیکی نیست. از آن گذشته ممکن است تحت فشاری که برای خم شدن متحمل می‌شوم؛ آبرویم خدشه دار شود. منظورم را که می‌فهمید. همان جنگ قلمرو بین نی نی و مثانه و روده.
آنوقت جلوی این یک کف دست بچه، ابهتی برایم باقی می‌ماند؟!
جدای از روحیات قلدری اش خیلی لاکچری و سخت پسند هم هست. ماه های اول بوی مرغ که به مشامش می‌خورد؛ انگشت های کوچکش را روی دکمه تنظیمات معده ام فشار می‌داد و گلاب به روتان، عـــــــــــــــــــــق!
فقط گوشت خالص گوسفندی دوست داشت. بعضی وقت ها هم برای تنوع میگو را می‌پسندید. یا مثلاً از بین میوه ها توت فرنگی باب میلش بود. جدیدا هم برای خوردن گیلاس طوری هورمون هایم را به بازی می‌گیرد؛ که اگر در اسرع وقت مزه ترش و شیرین گیلاس توی خونم جاری نشود؛ اشکم را در می‌آورد.
ماه آخری اوضاع کمی سخت تر شده. استرس زایمان و هر شب خواب دیدنش به کنار. آماده کردن وسایل و انتخاب سایز مناسب لباس برای روز ورودش به دنیا شده خوره ی مغزم. خب من از کجا باید بفهمم بچه چه قد و قواره ایست. همه ی لباس ها به نظرم یا کوچک است یا بزرگ. لباس ها هم جدیدا رنگ و طرح درست و

1403/04/20 21:50

حسابی که ندارند. همه رنگ های سرد و ملایم و خنثی. خبری از رنگ های شاد و طرح های عروسکی باب میلم نیست.
بعضی وقت ها به خودم می‌گویم بیخیال! نهایتا اگر لباس ها اندازه اش نبود اهمیتی ندارد. می‌پیچیمش توی پارچه و سفت بغلش می‌کنم. از تصور لمس پوست نرم و لطیفش آب قند لازم می‌شوم. دلم می‌خواهد انگشت کوچکم را توی مشتش بگیرد و فشار دهد. یا وقتی بغلش می‌کنم سرش را به سینه ام بمالاند و دنبال شیر بگردد. خلاصه که دلم می‌خواهد زودتر وقت چیدن میوه ی دلم بشود تا مزه ترش و شیرین این گیلاس کوچولوی سرخ برود زیر زبانم و تا ابد مست این طعم بهشتی اش بمانم.

✍🏻محیا
#ترش_و_شیرین_های_مادری

1403/04/20 21:50

خیلییییی قشنگ بود👌

1403/04/20 22:42

😂😂

1403/04/20 23:16

سلام خوبین

1403/04/20 23:17

بچه ها کدومتون رانندگی میکنین

1403/04/20 23:17

؟

1403/04/20 23:17

چه زیبا😍

1403/04/20 23:17

من از اول بارداری پشت فرمون نشستم الان یه دیقه شوهرم بیرون بود رفتم دنبالشون قلبم داره کنده میشه

1403/04/20 23:18