خونم تمیز کردم برم مهمونی ولی تحویلم نگرفتن😭گفتن یه شب دیگه بیا

دلم گرفته 😢

چرا

خواستم برم خونه مادر بزرگم دوماهه نرفتم زنگ زدم گف خستم😢گف تو روستا بودم یه شب دیگه بیا

خوب توام تحویل نگیر

والا ننه بابای ادم زورشون میاد بچشونو راه بدن هه

توام جبران کن

فقط با من اینجورن همه رو رو چشمشون میزارن

دختر خالمو دخترداییم تحویلشون نمیگیرن اونارو خودشون دعوت میکنن همیشه منم اگه یه شب خودم بخوام برم میگن خسته ایم

هر شب یکی خونشونه من میگم گناه دارن زشته دیر به دیر میرم

یه خاله دارم حتی صبحانشم همونجا میخوره زنگ زدم اون اونجا بود گفت روز عیده شام بخورید بیایید😑

خواستم بگم نترس من نمیام سهم تورو بخورم اصلا نمیام

بخاطری بابابزرگم سیده هرسال میرفتم سر میزدم گفتم امسالم روز عیده برم

عزیزم میدونم ولی برات مهم نباشه هر چقد احترام میذارن توام بزار

من که درو بستم رفت و امد ندارم

غربیه و اشنا قدر دان نیستن

اره باید مث خودشون باشم

منم زیاد نمیرم جایی

مادربزرگ من هیچ وقت نه حالمو میپرسه نه دعوتم میکنه ولی دختر خالهام همش اونجان ببین چه سفره پهن میکنه جمع میکنه بدون اخم😟

من دیروز پدرشوهرم امد دنبالم بردم خونشون سر شب امدم اصلا نگفتن بمون خیلی ناراحت شدم ساعت 9شب بدون شام امدم

شانس دارن بعضیا ما که نداریم

الهی عزیزم چقد این رفتارا زنندس دل ادم میشکنه

😣

نه اصلااااا