من روزی دوتا باید بزنم

اره من که همش میگم خدا سر دختراش بیاره همینجور باعث میشه من اذیت بشم

خدا خیلی بزرگه خودش درست میکنه نترس

حداقل نمیزاره برم اونجا خودش بیاد کمک همش این سرو اون سرش گرفته میگه درد میکنه

مادرشوهرا کارشون همینه دیگه

متولد 53 هست تو خونه دختراش میره ظرف میشوره خشک میکنه میچینه تو کمدا میاد تو خونه منم یه استکان نمیشوره میگه دستام درد میکنن

خدا نکنه کارمون بهشون بیوفته

دیگه توام بابد بگی حالم خوب نیست نمیتونم چون الان شرایطت خطر داره

بخدا قبلا برا دیدنش گریه میکردم ایقد دلم تنگ میشد الان دوست ندارم ریختشو ببینم

مهم نباشه برات چی فک میکنن

فک نمیکردم یه روز متنفر بشم ازشون منی که ایقد خوب بودم

آدم بدی ببینه بد میشه

سر زایمانم اذیتم کردم نذاشتن برم خونه مادرم گفتن خونه خودت بمونی بهتره چون خانم میخواست خودشو بیاد پهن کنه تو خونه مادرم نمیشد یکسره بیاد روز 10 مامانم سر کار بود امد گفت زنگ بزن نیاد دیگه تو باید بلندشی دیگه نباید بخوابی گفتم مامانم خودش گفته فردا صبح میره حالا امشبو بیاد اینجا فردا میره میگفت نه زنگ بزن نیاد من ایقد گریه کردم حالم بد شد

حالا دخترش زایمان کرده الان 25 روز بچهاش دارن هنوز خونه خودشه به شوهرم گفتم فقط برا من روز 10 استراحت تموم شد برا خواهرت هنوز گناهه باید بخوابه

خدا لعنتشون کنه

دوسه روز رفت خونه خودش دوباره دیروز آمده خونه مادرش

وای😑😑😑

بسپار به خدا

الان زنگ زده مادرشوهرم میگه بیام بچه رو ببرم استراحت کنی میدونه شوهرم نمیزاره الکی تعارف میکنه نمیگه بیام ببرمتون چندبار حرفشو تکرار کرد گفتم اون تنها نمیمونه عادت نداره گف خب تو هم خواستی بیا😑

حالا باز مامانم زنگ زده میگه میام دنبالتون نهار درست کردم شوهرم میگه چیزیش نیست بخاطر گوشی هست میگیره دستش

نمیدونم کی تا حالا با گوشی سر لکه افتاده من نفر دومم

خیلی رو میدی

بگو بیا دنبالمون

چیزیت بشه اولین کسی ک ولت میکنه همونه

هرچی بگم حرف خودشه