ابجیم میخواست بره بیرون به امیرحسین گغت بیا بریم پارک گفتم نه
منم اوردمش تو خونه
وارد خونه نمیشد هی گریه
تو پله ها نشسته بود میگفت برم پارک
یه چند دقیقه ای تو بیرون بود دیدم نیومد
رفتم بغلش کردم یه چند دقیقه دیگه گریه کرد
بعد هی اینو بیار اونو بیار اروم شد
یه سری دیگه
ایییییقد گریه کرد که صداش گرفت دیگه
1403/08/22 10:27