خواهرم همنجوری بود مثل شما فقط تو پتو وهمون گهواره هیچ جا نمیرفت عروسی جاریش بود تو کوچه بچه اش رو راه میبرد پیشمون شده بود عروسی رفته
1403/04/02 13:45
//= $member_avatar ?>
شب وروز آخرراه ببر آخر میزدم زیر گریه به هر دکتری میبردم شربت نفخ میدادآخر رفتم تربت میگه دکتر خوبیه رفتم همنجوری بچه ام تو ماشین گریه میکرد وقتی بردم میگه سنگ ریزه داره دارو داد تا سنگش افتاد
1403/04/02 13:49
//= $member_avatar ?>
دوس دارم یه طبقه یخچالم پر از مربا باشه😍😍😍😍
1403/04/02 14:44
//= $member_avatar ?>
زنگ زدم به خواهر شوهرم گفت خوابیده اصلان
1403/04/02 15:02
//= $member_avatar ?>
فقط اینو یادت باش چند باری این حرفو زدی بهت هیچی نگفتم به تو چه ربطی داره من باردار شدم یا نه که این دست خداست
ولی اینو بدون خیلی خیلی دل میشکنی
خدا اینو بی جواب نمیزاره مطمئن باش