چن روز پیش مادر شوهرم رفت یجا مسافرت تو یه آپارتمان زندگی میکنیم
من همش 21سالمه😭😭🖤پری روز جاریم گف پدرشوهر میگه اینم خوب بزرگ شده ها اینجوری شده اونجوری شده منم فکر کردم لز رو پدری اینجوری میگ دیروز برد منو خونه هیچکس نبود گف بیا 1تومن پول نقد دارم گم میکنم بدمش به تو هب نخاستم بزور داد بزور گف بیا بشین کنارم نرفتم اینور نشستم ولی یهو یه ترس وجودمو برداشت شب شد شوهرج رفت حموم گوشیشو خونه اونا بود گف تو برو اونو بیار من برم حموم گفتم خودت میری میاری رفتم دنبال گوشی بودم دیدم پدرش هی دنبالمه برگشت گف واس من یه لیوان آب بیار😭سر سینگ بودم کا از پشت خودشو چسبوند بهم خودمو کشیدم کنار امدم اینور رفتم تو گوشیو بردارم ک برگشت تو میفهمی دا رابطه زنو مرد فردا صب زود بیا اینجا پیشم لال شدم داشتم فرار میکردم دسشویی انداخت گردنشون به 😭😭😭😭😭خداروشکر هلش دادم فرار کردم به شوهرم گفتم ولی هیچ واکنشی نشون نداد گف فردا فوش میدم عب نداره بیخیال باش از دیشب تا صب نخابیدم گریه و زاری صب داشت میرف سرکار گفتم داری تنهام میزاری خندید گف چرت پرت نگو رفت😭😭😭این نهایت
برای مشاهده پاسخ های این پرسش به لینک زیر مراجعه کنید:
"لینک قابل نمایش نیست"s/qa?q=2139530
1403/08/01 18:40