🍍زندگی من
(قسمت دوم)
کلاس پنجم بودم . بعضی عصرا خونه ننه جون بودیم و به اضافی ناهارش ناخنک میزدم و بعضی روزا هم با مامانم میرفتیم خونه آقاجون (بابای مامانم) و اونجا تو حیاط قشنگشون کلی دوچرخه سواری میکردم .
خونه شون اینجوری بود که وقتی وارد میشدی از یه دالان میومدی تو بعد چند تا اتاق کنار هم بود و مابقی حیاط . و چند تا درخت نارنج و پرتقال و لیموشیرین و انار که یه حوض قشنگ هم وسطش بود و دقیقا یه درخت که بهش سایه خوش میگفتن کنار حوض بزرگ شده بود و تنومند و سایه مینداخت و کل اون محوطه رو پر میکرد ، بخاطر همین روزایی که هوا خوب بود ناهارشونو همون کنار حوض میخوردن . با آقاجون هم رفیق بودم ، یه بابابزرگ مهربون که سکته کرده بود و نمیتونست مثل قبل راه بره اما شعرهای قدیمی میخوند برامون و عیدی های خشکش همیشه واسه نوه هاش به راه بود . مادرجون (مادر مامانم) همیشه سرشلوغ بود تو محله شون یه مغازه داشتن که بیشتر وقتا مادرجون اونجا مشغول بود . یه روز که از مدرسه برگشتم خونه دیدم هیچکس نیست ، هر چی در زدم کسی در رو باز نکرد ، رفتم خونه ننه جون تا بپرسم ببینم که مامانم کجاست ؟ سرمو که از در بردم تو دیدم چقدر حیاطشون شلوغه ، کلی کفش جلوی در بود ، فکر میکردم مهمونیه ، خوشحال لی لی کنان رفتم تو
که دیدم ... یکی از عموهام چادرنماز ننه جون رو برداشته بود و داشت بلند بلند گریه میکرد ...ننه جون رفته بود تو آسمون ...دیگه ننه جونی نبود که صبحا منو بپاد تا برم مدرسه ، دیگه ننه جونی نبود که ظهرا جلوی در منتظرم بمونه تا من از مدرسه بیام ...😭
1403/04/31 17:21