مـی روم
و ببیـن موهایت به انگشت هایِ ظریفِ زنِ دیگـری عادت میکند....
یا بودنِ زنِ دیگـری به بودنت می آید اصلا....؟
مـی روم
و ببین لب هایت بوسیـدنِ زن دیگـری را بلدند یا دست هایت گـرفتنِ دست هایش را....
می روم و ببین چایِ صبح ات به خوش رنگیِ چایِ صبح هایی که من را داشتی می شود
یا شب هایت با"شب بخیر" هایِ آدمِ دیگری به خیــر؟
نمی شود عزیزِ من، نمی شود
ردِ بودنِ مـن افتاده رویِ تک تکِ خاطره هایت، گذشته و حالِ و آینده ات....
مـی روم
و می فهـمی
این تـو
این گلدان
این پنجـره
ایـن خـانه
به دیوانگـی هایِ زنِ دیگـری عادت نمـی کند که نمـی کند....
nini.plus/parseasheghaneh
1403/05/12 13:49