The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان ارباب زاده

12 عضو

بلاگ ساخته شد.

بسم الله الرحمن الرحیم

1403/05/22 20:30

رمان جدید و غمگین عاشقانه شروع میشود

1403/05/22 20:38

و یکم اریش کردم و به بیرون رفتم
همین که پیش خاله اکرم رسیدم گفت خاله جان برو از پشت امارت سبد های میو انجانس همیش را آوردیم مانده فقط همون گفتم چشم خاله رفتم پشت امارت تا سبد را بیارم همین که رسیدم یه پسر جوان با هیکل بزرگ و خیلی جذاب بود سلامی کردم و سبد را خواستم بر دارم که سنگین بود پسر گفت چیه کوچلو نمیتونی بر داری گفتم میتوانم بر دارم مگر چقدر سنگین است گفت هی بیبین چه می‌گوید وزه خانم میدانی من کی هستم گفتم میخواهی هرکی باشی خوش ندارم کسی چیزی بهم بگوید پسر یه بهم نگاهی کرد خندید چه جالب اولین کسی را می‌بینم که زبانش در برابر من دراز است گفتم‌همین که می‌خواهی هرکی که باشی ههههه همین که پسر خواست بگه من کی هستم پسر را صدا کردن هی صدرا صدرا کجایی بیا دیگه پسر که معلوم شد اسمش صدرا هست گفت آمدم سوگلی صدرا بعد یه همیچین قیافی در اورد🤢 نمیدونم منظورش با من بود یا به اون خانمه بماند بلخره بزور اون سبد را پیش خاله اکرم بوردم

1403/05/22 21:05

خاله گفت کجا بودی ور پریده باز چه کاری کردی گفتم خاله یه کی پا پیشم شد زبانش را بریدم خاله‌گفتم ای دختر سرتق تو همین حرف با خاله بودیم که گفتن پسر خان وارد می‌شود اول خود خان آمد بعد خانم بزرگ امدن و بعد و بعد یعنی چی برگام😱صدرا یعنی چی بس اون پشت چی میکرده اون پشت پشت سر صدرا یه دختر آمد که نه دختر خان نیست بس کی میتونه باشه هان همون که صدرا را صدا می‌کرد وای یه دختر زشت بود که چه بگویم واقعن در دل خودم صدرا را هزار بار فش دادم که این چه انتخابی بود که کردی آخر بعد از نشستن و مهمونی شروع شد و خاله اکرم که سر کار گر همی کار گر های امارت بود گفت گیسو پروانه و زهرا برید از خان و خان زاده پذیرایی کنید گفتم خاله من رو ول کن گفت نمیش به هم کار هاشو وظایف هاشون گفتم چون تو خواب بودی نمیدانی شما سه تا باید از خان و خانواده‌ش پذيرايي کنید تو دل خودم گفتم‌گیسو گاود زایید به زور رفتم که با روب روب شدنم با صدرا که دهنش باز مانده بود گفت تو این جا چه میکنی سرتق خانم گفتم شرمنده خان زاده من من گفت من من نکن بی زبان. در دل خود گفتم بی زبان خودت هستی

1403/05/22 21:06

و یه لبخندی زد بهم و میوه اینارو بهشون تعارف کردم و وقتی رسیدم‌پیش صدرا انگور هارو جدا میکرد و میخورد انگار نه انگار اونجا خم شدم نه میتونستم برم نه میتونستم وایسم آروم گفتم ترخدا بردارین کمرم درد گرفت اونم‌آروم گفت جان کمرت درد میکنه بیا مالش بدم عزیز گفتم‌صدراخان ترخدا بر دارین دیگه گفت باشه بر میدارم جیگر از اینجور حرف زدنش خیلی میترسیدم چون خیلی خیلی شیطانت از صورتش می‌بارید وقتی میوه برداشت زود پذیرایی کردم رفتم آمدم نشستم و خاله اکرم‌گفت به پسر خان چی میگفتی گفتم هی هی چی خاله جان گفت چرا بس یک ساعت خم ماندی اونجا گفتم خاله جون پسر انگور هارو جدا می‌کرد می‌خورد انگار نه انگار خم وایسادم

خاله خنده ریزی کرد گفتم خاله به چی میخندی گفت به این میخندم که چه پسری سرتق هست که تور از رو داره میبره گفتم خاله من کی سرتق بودم واقعن کنه😕


1403/05/23 12:53

خسته کوفته تو کلبه که بهمون داد بودن نشسته بودم هوف چه روز خسته کننده ای بود دلم بد جور میخواست به بیرون از قصر برم برای خودم باشم نه این که تا بیام بشینم صدایم کنند هوف هی خدا شکرت فردا قرار است پسر ارباب بیایید یعنی چه شکلی است اسمش چیست احمد خان همون ارباب روستا و ریحانه خانم خانم این روستاست و یه دختر سرتخ دارن به اسم رویا که خیلی کنه هستش بگذریم از اینا هی روز گار و منی که با چشمان عسلی موهایی طلایی لب دماغ کوچک چشم بزرگ باید ندونم پدر مادر کی هستن هی خدا تو همین فکر ها بودم که خوابم برد ......
گیسو گیسو بلند شو وای دختر لنگ ظهر داره میشه پاشو مگه خبر نداری پسر خان داره میاد هول از جام بلند شدم گفتم آمدم خاله اکرم آمدم زود پاشدم دست و صورتم را شستم موهایم را بافتم و لباس که دیروز به همی کار کنان جدید دادن که برای مهمانی به پوشن را پوشیدم

1403/05/22 20:46