و یکم اریش کردم و به بیرون رفتم
همین که پیش خاله اکرم رسیدم گفت خاله جان برو از پشت امارت سبد های میو انجانس همیش را آوردیم مانده فقط همون گفتم چشم خاله رفتم پشت امارت تا سبد را بیارم همین که رسیدم یه پسر جوان با هیکل بزرگ و خیلی جذاب بود سلامی کردم و سبد را خواستم بر دارم که سنگین بود پسر گفت چیه کوچلو نمیتونی بر داری گفتم میتوانم بر دارم مگر چقدر سنگین است گفت هی بیبین چه میگوید وزه خانم میدانی من کی هستم گفتم میخواهی هرکی باشی خوش ندارم کسی چیزی بهم بگوید پسر یه بهم نگاهی کرد خندید چه جالب اولین کسی را میبینم که زبانش در برابر من دراز است گفتمهمین که میخواهی هرکی که باشی ههههه همین که پسر خواست بگه من کی هستم پسر را صدا کردن هی صدرا صدرا کجایی بیا دیگه پسر که معلوم شد اسمش صدرا هست گفت آمدم سوگلی صدرا بعد یه همیچین قیافی در اورد🤢 نمیدونم منظورش با من بود یا به اون خانمه بماند بلخره بزور اون سبد را پیش خاله اکرم بوردم
1403/05/22 21:05