بعد من از مدرسه اومدم ناهار خوردیم رفت خونه دختر خالش بهم نگفت مربا سر گازه منم با امیررضا اومدیم تو اتاق خوابیدیم بچه دخترداییم خونمون بود یکدفعه اومد صدام کرد خاله خونه آتیش گرفته رفتم دیدم چی میبینی تمام آشپزخونه پر دود فقط آتیش نداشت گلوم و چشام همه میسوخت
1403/08/15 21:55