باای

0 عضو

بلاگ ساخته شد.

شروع رمان 😻👇🏻

1403/05/28 14:13

مقدمه 💫

خیابان هاى این شهر مرا بی تو نمیخواهند
خاطره هایم امشب به یقین جنایت کار ترین قاتل زمانه خواهند شد
به من که نه!
به زنی که زمانی دوست داشتی رحمی بکن و قدرى از خود را برایم باقی
بگذار
و چه قدر امروز معنی این چند سطر توصیف از جنسیتم را خوب میفهمم
"زنانگی یعنی این که
گوشی تلفن را بردارى
و براى جایی رفتن از کسی اجازه بگیرى...
نه که عهد قجر باشد،
نه که اجازه ات دست خود نباشد،
یک وقت هایی
آدم دلش می خواهد اجازه اش را بدهد دست کسی
تا دلش قرص شود که مهم است براى کسی!
این روزها که بی اجازه و با اختیار می زنم بیرون
انگار بی کَس ترین زن عالمم..."
چه قدر متنفرم از عابران دست در دست هم گره خورده
از دخترکانی که شانه اى مردانه در کنارشان دارند...
من امروز ،حتی از منی ،که تو را ندارم
متنفرم...
خورشید بی رحمانه به صورتم میتازد
و من در مرداد آتشین تابستان ،شاهد انجماد
ی باره تمام احساست بودم...
نشستم و خیره به مردم این شهر در ایستگاه اتوبوس
هنوز تو را جست و جو می ردم!
میبینی هنوز چه قدر دیوانه ام ؟؟ که به یافتن کسی که حتی لباسش شبیه تو
باشد و ثانیه اى مرا امیدوار کند که تو هنوز در این شهرى دل بسته ام؟!
این اشك ها آبرو سرشان نمیشود !
اتوبوس خط واحد برایم مهم نیست... نگاه ترحم انگیز منتظران اتوبوس
راستی ایستگاه آخر کجاست؟!
ایستگاهی که من اورا پیدا کنم چه نام دارد؟!
سرم را به دیوار شیشه اى ایستگاه ت یه میدهم
چشم هایم را که میبندم؛
گوش هایم کر میشود از صداى بوق ماشین ها و هیاهوى خیابان؛
میپیچد: فقط صداى مردانه پر آواید در گوشم
_ آرامِ جانم
آرامِ جانت راکجا چنین بی *** رهاکردى
کاش چ شم هایم براى همی شه ب سته بماند ا صال این شهر و این دنیاى بی تو
ارزش دیدن ندارد!
حداقل پشت پلك هایم که میتوانم تو را داشته باشم...

1403/05/28 14:16

#پارت1

مستانه میرقصیدم
اصلا آن روزها معنی ناراحتی و نگرانی براى من فقط در امتحان ها و تصادف ماشینم خلاصه میشد
چه میدانستم آینده برایم از درد و نگرانی تعبیر بهترى خواهد داشت؟!
دومین مهمانی بود که سوشا با جمع ما همراه میشد
در این یك ماه آشناییمان همه چیز خوب پیش رفته بود
هرچند که بعضی از رفتارهای او اصلا با مزاج و فرهنگم سازگار نبود
سوشا با تیپ و استایل خاص مورد توجه دخترهاى مهمانی بود
انصافا خوش هیکل، خوش پوش و قابل بود؛
فرم صورت مردانه اش با چشم هاى قهوه اى روشن و درشت و پوست
گندمگون ترکیب مقبولی از او ساخته بود.
در حال روشن کردن سیگارش با آن فندک عجیب که با زمرد مزین
شده بود نزدیکم شد، زیر لب و با حرص گفتم:
_ امشب 8 پاکت کشیدى فکر کنم
خنده کجی تحویلم داد و دود سیگارش را عمدا روى صورتم گرفت و گفت:
_ پنجمیه دخی
با حرص دود را از جلوى صورتم تکاندم و گفتم:
_ از این حرکتت متنفرم
مچ دستم را گرفت و فشرد:
_ منم از این که همش با این پسرها لاس میزنی متنفرم
_ باز شروع کردیا خود خواستی بیاى
اخم تندى کرد و گفت: نمیومدم راحت تر بودى؟
یادم آمد مادرم همیشه میگفت:
"غیرت یه مرد بالاترین سرمایه شه حالا از هر نژاد و طبقه اى که باشه"
دستش را نوازش کردم
_ سوشا خودت میدونی اینا همه ،هم دانشگاهیامن! چند ساله با هم هستیم
باور کن صمیمیتمون لطمه اى به رابطه من و تو نمیزنه
پوزخند حرص در آورى زد و گفت:
منم یک ترم هم دانشگاهیت شدم که الان اینجاییم!
ازکجامعلوم قبل و بعد من هم دانشگاهی های دیگه ا...

1403/05/28 14:21

#پارت2
نگذاشتم حرفش را تمام کند دستش را با عصبانیت رها کردم و رو بر گرداندم
خواست دل جویی کند
که صنم از راه رسیده مانع شد
تمام لباسش خیس بود
وقتی براى شستن لك کیك از روى لباسش به دست شویی رفت توقع همچین
صحنه اى را داشتم
من و سوشا هر دو بی اختیار خندیدیم
لبخند روى لب ماسید و به لباس خیسش خیره شد ؛با لحن مظلومانه اى
گفت:
_ خیلی ضایع است ؟
سوشا بلند تر خندید و دستش بین موهاى صنم برد و به حالت دلجویی
نوازشد کرد
_ نه خوبه عوضش خاص شدى و مرکز توجه شاید چشم یکی از این پسرها
به سبب این خیسی معطوفت شه
مشتی به بازوى سوشا زد و با حرص گفت
_ دارم برات ، اینبار که دل آرام باهات قهر کرد و دست به دامنم شدى جواب
این حرفاتو میدم
صنم را دوست داشتم در عین سادگی در رفاقت بی نظیر بود
سالهاى زیادى بود رازها و دخترانه هایمان را با هم شریك میشدیم؛
دست حلقه شده سوشا دور کمرم نشانه یك معذر خواهی بود
حساد و سریع واکنش نشان دادن و گاه تند گویی هایش تنها ایرادش بود
اسم حس آن روزهایم را نمیدانستم
سوشا اولین تجربه جدى من با یك مرد بود
روز اول که به دانشگاه آمد
چشم خیلی از هم کلاسی هایم دنبال سوشاى ترم آخر دارو سازى بود، شاید
من هم از این قائده مستثنی نبودم،
اندام ظریفم در مقابل هیکل مردانه و قد بلندش احساس غرور را در وجودم
متبلور میکرد،
از خانواده اش در این یك ماه خیلی کم حرف میزد با وجود این که در تمام این
مد کوتاه حتی نشانی خانه همه فامیل هاى
نزدیکم را میدانست،زندگی با وجود او رنگ و بوى متفاوتی داشت ؛
مهمانی که تمام شد سوشا مرا تا اتومبیلم رساند و بعد
طبق روال همیشه تا رسیدن به خانه اسکورتم کرد وقتی خیالش راحت شد
داخل پارکینگ شدم
بوق خداحافظی را زد و گازش را گرفت و رفت.

1403/05/28 14:22

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت3

1403/05/28 14:24

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت4

1403/05/28 14:25

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت5

1403/05/28 14:26

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت7

1403/05/28 14:28

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت8

1403/05/28 14:30

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت10

1403/05/28 14:31

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت11

1403/05/28 14:32

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت12

1403/05/28 14:33

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت13

1403/05/28 14:33

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت14

1403/05/28 14:34

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت15

1403/05/28 14:35

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت16

1403/05/28 14:36

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت17

1403/05/28 14:37

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت18

1403/05/28 14:37

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت19

1403/05/28 14:37

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت20

1403/05/28 14:38

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت21

1403/05/28 14:39

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت22

1403/05/28 14:40

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت23

1403/05/28 14:41

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت24

1403/05/28 14:41