من بچه بودم پدرمو از دست دادم همش دور اتاق عمل ها و بیمارستان ها بچگیم گذشت زیر دست ناپدری بزرگ شدم توی سن کم با رضایت خودم ازدواج کردم توی شرایطی که همسرم پول گرفتن یه عروسی ساده رو نداشت به حدی که بعد از پنج سال اونم به زور قرض و بدهکاری عروسی گرفتیم به بچم سقط شد دوبار ای وی اف کردم یه بار ای یو ای کردم توی دوتا اتاق زندگی میکنم و هنوز نتونستم جهیزیم رو باز کنم و بچینم همه اینا تا سن 20 سالگی برام اتفاق افتاد همش یا به درد نبود پدرم اشک میریختم یا بچم ولی همش خداروشکر میکردم که مادرم رو دارم همش خداروشکر میکنم همسرم دوسم داره و پا به پام راه میاد با همه اخلاقای بدم خداروشکر میکنم بدنم سالمه و میتونم زندگیم رو بچرخونم خداروشکر میکنم که در لاعلاج ندارم وقتی فکر میکنم خیلی چیزای قشنگی تو زندگیم دارم
1403/06/28 23:33