مثلا پریشب اونجا بودم
مامان بابام رفتن دکتر
من وخالموداداشم موندیم
محمدمهدی تب داشت قطره دادم
بخدا هردو طبقه رو بررررق انداختم انقد کثیف بود
شامگذاشتم چایی گذاشتم آوردم خوردیم جمع کردم خالم یه استکان نشست یه جا و رو ازدستم نگرفت بده من جاروکنم میدید بچم دنبالم گریه میکنه
فقط لوبیای استانبولی رو پاک کرد واسم همین
داداشمم هیچی
1403/06/05 22:51