من اون موقع پسرم بیمارستان بستری بود یه زن و مرد بودن پیررررر موهاشون سفید بود خدا بهشون سه قلو داده بود تو اتاق عمل یکیشون مرده بود دوتاشون تو دستگاه بودن من گریه میکردم پدرشون میومد میشم میگفتم ماه رمضان خدا نمیزاره دست خالی بریم بیرون گریه نکن به فاصله چند روز اون دوتارو هم از دست داد من نشستم واسه اونا گریه میکردم خودمو میزدم شوهرم میگفت واسه خودمون کم گریه میکنی خداروشکر بقیه هم اضافه شدن
1403/06/20 12:19