The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

چتکده رمانامون✨

73 عضو

چسپیدم ابجی بخدا شروع این رمان کردم کامل چسپیدم بهش💏

1403/06/22 18:48

مبارک باشه

1403/06/22 18:49

جااان اگه شوهرت بدونه ویدا رمان گذاشته بخدا انقد دعاش میکنه😂😂

1403/06/22 19:15

اگر تند تند پارت بزاره بیشتر دعاش میکنه😂😝

1403/06/22 19:22

سلام

1403/06/22 19:23

بچه ها لینک کانال رمان میفرستین

1403/06/22 19:23

اوف😋😋😋😂

1403/06/22 19:27

#اوج_لذت
#پارت_358

نمی‌خواستم چیزی که تو ذهنمه رو باور کنم.
اینکه یه خیانتی شکل گرفته و ظلم شده در حق مامان.
نمی‌خواستم اینو باور کنم و این ذهن مریض داشت دیوونه‌م می‌کرد.

انقدر فکر کردم که چشم‌هام خسته و پلک‌های سنگینم رو هم افتاد.
خواب‌های عجیبی که مهر تایید می‌زد رو افکارم!

این خواب‌ها فقط و فقط بخاطر فکرهایی بود که قبل از خواب کرده بودم اما نمی‌خواستم قبولشون کنم.

بانوری که به صورتم خورد چشم‌هام و باز کردم و از شدت سردردی که گریبان گیرم شده بود آخی گفتم و دست روی سرم گذاشتم.
انقدر فکر و خیال کرده بودم که مسبب سردرد هم شده بودم.

_ آخ خدا...
سرم گیج می‌رفت و این‌ها یا از کم خونی بود یا از ضعف زیاد...

چند روزی بود که دیگه مثل قبل به خودم نمی‌رسیدم. دیگه نه حس و حال خودم و دارم نه زندگی نکبت وارمو.

بسختی وارد سرویس شدم و با استشمام بوی صابون حس کردم محتویات معده‌م تا بالا اومد و برگشت.

چشم‌هام رو عمیق روی هم فشار دادم.
اینو دیگه کجای دلم می‌ذاشتم؟

دستم گلوم رو چنگ زد و بی‌نفس سرفه کردم و چند بار عق زدم.
تند تند به صورتم آب پاچیدم و کمی بعد در حالی که یقه‌ی لباسم هم خیس شده بود از سرویس بیرون اومدم.

بدم می‌اومد لباسم خیس باشه برای همین سریع دست انداختم و لباس رو از تنم بیرون کشیدم.
قبل از اینکه فرصت کنم سمت کمد برم در باز شد و قامت حامد بین در قرار گرفت.

همونطور که سرش تو گوشی بود و من تو بهت بودم گفت: مامان ده بار صدات کرد گفت بیا صبحو...
سر از گوشی بیرون آورد و با دیدن بالا تنه‌ی برهنه‌م آب دهنش رو قورت داد.

سریع به خودم اومدم و لباسم رو جلوی خودم گرفتم.
_ چشاتو درویش کن!
اخم ریزی بین ابروهاش نشوند و ادامه داد: بیا صبحونه.
سر تکون دادم و حامد بیرون رفت و در رو بست.

1403/06/22 19:27

کیا معتاد رمان شدن!!؟😂

1403/06/22 19:53

دوباره دارم میخونمش

1403/06/22 19:57

😂

1403/06/22 19:57

لامصب اعتیاد اوره

1403/06/22 19:59

ی چیز دیگ هم دارم

1403/06/22 20:00

خریدمش😬
میفرسم برات

1403/06/22 20:00

من بابا همشو بزارین تموم شه ماهم راحت شیم اینقد من برا پروا وحامد استرس کشیدم برا زندگی خودم اینقد استرس نکشیده بودم

1403/06/22 20:07

حق تا صبح قیامت بابا تند تند بزار دیه

1403/06/22 20:08

اشکال نداره لاغر میشین

1403/06/22 21:12

همچنین زیبا🌹

1403/06/22 21:41

وااای جررر😆

1403/06/22 22:17

حموم بعد تولد معنیش چیه ؟

1403/06/22 22:18

من کلا عاشق رمانم تا 6 صبح میخونم 😬

1403/06/22 22:19

ببند😂

1403/06/22 22:19

س ک س توپ

1403/06/22 22:19

من میخام چاق بشم 😭

1403/06/22 22:49

تو پرخوری کن😂

1403/06/22 23:07