ما هر جا میریم مادر شوهرم میزنگه شوهرم نمیگه بهشون مخصوصا خونه مادرم اینا که سه ساعت راه میریم مادر شوهرم میزنگه شوهرم الکی میگه خونه ایم من حرص میخورم میگم چرا نمیگی خب حق منه من برم خونه مادرم الکی میگه این سیاست نبایذ بگی تو مجردی شوهر من هی اونارو میگردونن همه جا میبرد الان هی میگه مادرم اینا فردا باید ببرم جایی اینا چون ما دیروز خونه مادرم اینا بودیم عذاب وجدان گرفته چرا اونا خونن ما اومدیم بیرون من با خودم میگه من تا کی بایذ اینجوری ادامه بدم بعد با کلی غر ایندفعه منو برد خونه مادرم تنهام نمیزاره برم
1403/07/01 09:34