نمیدونم خب من سنگین شذم اوایل اینجوری‌نبودم.

برعکس اونم عجله داشت که برقا میره درش نمیتونه ببنده

عجیب معمولا نزدیک عید صبح تا شب بازن

سلام خوبین من 26هفته ام.کارعید که هیچ کاری نکردم.یه پردم پاره شده مادرم خونش تو کوچه ماست چندباراومد گفتم نمیتونم شوهرمم کمک نمیکنه.خودشو درگیرکارای خودش کرده.درطول روز ازبی حالی کارای روزمرمم به زور انجام میدم.بغض میکنم که مادرم برام هیچ کاری نمیکنه.

بخدا من برای دخترم اگه بودم ازکارای خودم میزدم میگفتم یه وقت اتفاقی براش نیفته.اولش گفت سنگین بشی،کمکت میکنم الان 7ماهم دیگه چه بهونه ای هست

امروز که اینجوری بود

درکت میکنم ولی چاره چیه

هرچی‌توقعتو از بقیه پایین بیاری‌زندگیت راحتتره.

😐😐

ها😐بازم راس راس نگاه میکنی

از دست این حرفا توقع ها

والا بخدا خود من‌زخم‌دیدم ب شوخیام نگاه نکنید😞

من از‌یکی‌بیش از اندازه توقع داشتم.زندگیم‌تلخ شده بود تاهمین امروز ک از زندگیم پرتش کردم بیرون

من رفتم بیرون ولی بخاطر بارندگی زود برگشتم
دقت کردین بشینم خونه استرسش کمتره😅
بیرون می رم فکر می‌کنیم الان خیلی خوش می‌گذره بدتر حواسم به اینه برگردم

تبریک

اره هوای ماهم بارونیه.اره دقیقا از استرس بیشتر بیرون بهش زهرمیشه

😢😞

منم یک اتفاق تلخی تو زندگیم افتاد که دیدم نسبت به ادمها عوض شد دیگه توقعی حتی از هم خون هام نداشته باشم. ولی خودم تا جایی که امکان داشته باشه برای کمک به بقیه کم نمی گذارم

دقیقا اینم هم خون خودمه.منم دریغ نمیکنم ولی بازم میگم بشکنه دست بی‌نمک

همیشه از خدا انتظار دارم.
همسرم بارها گفته فقط از من انتظار داشته باش... دیگه واقعا بعد از خدا امیدم به همسرمه( منظورم از دید انتظار) نه اینکه علاقم به اطرافیانم نسبت به قبل کم شده باشه

پس فکر کنم عید هم نشه جایی رفت

این چندروز اینقدر اوقاتم خراب بود حد نداشت تاامروز ک تاحد مرگ گریه کردم و این قضیه رو واس خودم تمومش‌کردم

می دونم سخته

فک‌نکنم

از خانواده ت بود؟
خانواده رو آدم نمی تونه نادید بگیره