رفتیم نجف خیلی شلوغ بودا خیلی بعد نمیدونم چیشد گفتن ی دقع بشینم پیش این در چوبی بزرگه ک اولشه نشششسم ی دل سسسسسیرگریه کردم بعد بعده سقطم پشتم درد میکرد ب حدی ک سرسفره نمیتونسم بشینم ی غذانمیتونسم درست کنم شوهرم نمیبردمیگف بااین پشت دردچجو میخای بیای معده مم درد میکرد هیچ ب شوهرم نگفتم
انقدددد گریه کردم جلواون دره نشسته بود دری ک سیل جمعیت میرف برا5 دیقه هیشکی لهم نکرد از روپام ردنشدن گفتم یاعلی مگ من چن سالمه انقد درددارم ی دلخوشی داشم اونجو شد شفاعت مارو بکن من خوب بشم
بخدا ینی مسیرنجف تاکربلا اصصصلا پشت دردرفتتتتت معده درد وحال بد رفتا
1403/07/09 20:24