من شب اول بیمارستان بودم یه لحظه واسه خواهرم کار پیش اومدرفت خونه.
من اجازه داشتم از تخت پایین بیام
دیدم بچه جاش رو خرابکرده شوهرم بود گفت من همینطوری عوض میکنم گفتم نه بچه ام می سوزه.
با اون شکم پاره پر از بخیه بغلش کردم بردم قشنگ شستم اولین بارم بود بعد آوردم پوشکش کردم و اصلا به دردم توجه نمیکردم.
شوهرم فقط بهت زدهنگام میکرد گفت به خدا قسم هیچی مادر نمیشه. تو چطور دردت رو زدی کنار آخه.
و من فقط اون لحظه یه نیروی آسمونی داشتم
1403/08/04 23:15