اون روز داشتم ذکر یاوَدود میخوندم شربت درست میکردم که وقتی اومد فوت کنم رو شربت بدمش بخوره بعد مادرشوهرمم اومده میگه چی چی میخونی میگم هیچی دارم با خودم آهنگ میخونم میگه یه وقت بچمو جادو نکنی، گفتم پس اینکاره هستی که بلدی، معلوم شد تو جادومون میکنی میندازیمون به جون هم
1403/08/14 14:00