گروه رمان

62 عضو

تند میخونی دل نمیدی ها

1403/10/16 23:34

ن بابا تجاوز به دنیا رو میگم به هامون میگف دنیا رو دستت امانت سپرده بودم بخاطر اون میگم

1403/10/16 23:39

اشکمون دراومد باباااا🥲 عجیب غم داشت

1403/10/17 08:57

ارره🥲

1403/10/17 09:37

کل داستان معلوم شد چی بوده

1403/10/17 09:37

هامون خررررر

1403/10/17 09:37

پسره میمون😂

1403/10/17 10:14

منتظر بقیه داستانم خداکنه آخرش خوب تموم شه

1403/10/17 10:14

زلالم عاشقش بود😢😢😢

1403/10/17 10:16

آرررهههه🥺

1403/10/17 10:16

نکنه بهراد ول کنه بره تااینا بهم برسن

1403/10/17 10:17

یا بلایی سرش بیاد

1403/10/17 10:17

نگووووو

1403/10/17 10:17

نهه تهش خوب تموم میشه

1403/10/17 10:18

البته امیدوارم

1403/10/17 10:18

ن بابا مگه خره
میدونی چندسال دنبال زلال بود بعد اونوقت با یه حرف ول کنه
گف عاشقش بودم ولی الان متنفرم ازش

1403/10/17 10:29

👌👌

1403/10/17 10:29

نفوس بد نزن🥲

1403/10/17 10:33

اره ،زلال هیچجوره هامونو دیگه دوست نداره

1403/10/17 10:35

جررررر

1403/10/17 10:35

🤣🤣🤣🤣

1403/10/17 10:35

بهراد مال منه ب فکرش نباشید لطفا

1403/10/17 10:35

بهراد خیلی خوبه خیلی ،زد رو دست طاها

1403/10/17 10:36

زد رو دست همشون

1403/10/17 10:36

اره، خداکنه *** ام باشه دیگه تمومه🤣

1403/10/17 10:37