گروه رمان

65 عضو

منم

1403/09/21 19:47

اس چ رمانیه

1403/09/21 19:47

1403/09/21 19:48

چخوب خاسم با شماها بخونم
ولاگش میدی بخونمش

1403/09/21 20:13

تو همین بلاگ خودمون گذاشتم

1403/09/21 20:31

چجوری بیارم

1403/09/21 20:45

🌼 رمان : #عشق_در_برابر_خون
🌼نویسنده : #Nevis
🌼 ژانر : #عاشقانه
🌼خلاصه :
اردلان نیمه شب پرنسس قصر رو میدزده چون به اعتقاد پدرش هر چیزی بها داره ومهمتر از همه بهای خون در برابر خونِ!
.........

1403/09/21 21:01

اسم رمانو تو بلاگ سرچ کن میاد

1403/09/21 21:02

پارت98
ـدیگه هیچ وقت این حیاط و گل هاش رنگ عاشقی رو نمیبینن من عشق پاک میخواستم نه یه هرزه
باز هم خاطرات تلخ توی ذهنم جولان دادن که باعث شدن اخم غلیظ روی پیشونیم بشینه
دستامو توی جیبم گذاشتم و به سرعت سمت خونه رفتم با دیدن جای خالی مانیا توی طبقه ی پایین بیخیال شام خوردن و جمع کردن شدم و به سمت بالا رفتم
در اتاقو باز کردم که با برق خاموش مواجه شدم
ی روی تخت خوابیده بود و تکون نمیخورد.
خسته بودم و دلم نمیخواست باهاش بحث کنم اصلا
اعصاب و حوصله نداشتم
به سمت کمد رفتمو با نور کمی که از پنجره می اومد لباس هامو عوض کردم و به سمت تخت رفتم زیر پتو خزیدم و با فاصله ازش خوابیدم
گه گاهی صدایی می اومد، مثل چکیدن قطره ی اشک روی متکا و این باعث میشد نتونم بخوابم ولی نمیدونم
چرا کاری نمیکردم...
با تکون خوردن تخت چشم هامو بستم و نفس هامو منظم کردم کسی روی صورتم خم شده و نفس های گرمش روی
گونم پخش شد_ میدونی خيلی مهم که یه نفر، فقط یه نفر....
كمی مكث كرد. انگار بغض راه گلوش رو بست و نتونست ادامه بده.
اما زود به خودش مسلط شد و با صدای لرزون ادامه
داد_يه نفر توی دنيا آدم رو از ته دل دوست داشته باشه. میفهمی؟ من اگر بد باشه ولی دوست داشته باشه
حس کردم اشک هاش روی صورتش چکید که سکوت کرد و اروم از روی تخت بلند شد و بیرون رفت لای چشم هامو باز کردم، بیشتر از قبل کلافه شده بودم
تنها دلخوشیم این بود که فردا صیغه اش میکردم و این دختر تا ابد برای خودم میشد و نمیزاشتم کسی بهش دست بزنه ولی اگر بازم هرزگی کنه چی؟
عصبی دستی توی موهام کشیدم و از این پهلو به اون پهلو چرخیدم
چند دقیقه گذشت که صدای در بلند شد و بعدش تخت تکون خورد

1403/09/21 21:58

1403/09/21 21:59

منم نفهمیدم

1403/09/21 22:01

1403/09/21 22:05

رمان قبلیارو میخای بخونی وقتی از صفه میای بیرون باید دوباره سرچ بزنی ک برگردی از اول خیلیی حال گیریه

1403/09/21 22:43

من ماه پیشونی رو میخوندم اعصابم خراب شد بازم ولش کردم

1403/09/21 22:44

مرسی خوندم الان دستت درد نکنه

1403/09/22 06:31

عررررررررررر😫😫😫

1403/09/22 06:36

تهش قشنگ تموم شد

1403/09/22 06:36

طاها همش به نیلامیگفت تنگی😂😂

1403/09/22 06:36

هرسری هم حاملش میکرد

1403/09/22 06:37

طاهارو برام پیداکنین مرسی اه🤗🤗

1403/09/22 06:37

باشه تو برو بخواب من فردا برات پیداش میکنم میفرستم دم خونتون

1403/09/22 06:38

مصی خودشم نیومد اسپرم اشوبفرس

1403/09/22 06:38

آبش خوشگله

1403/09/22 06:38

اسپرمش بچه سازه لنتی

1403/09/22 06:39

باشه حتما اسپرمشو میگیرم برات پستش میکنم میبینی با یه بار رابطه بچه دارم شدن مثله خودم تو شب عروسی حامله شده

1403/09/22 06:44