از دیشب ساعت دوازده رفتم بیمارستان تا یک ساعت پیش هیچکی خبرنداشت😂

دیشب که رفتیم
دو تا بزرگ خواب بودن خونه
کوچیکه رو بردیم
تا پنج صبح شوهرم و نی نی جام بودن
دیگه پنج صبح گفتم برو هم یک ساعتی بخواب هم ساعت هفت ونیم بچه ها رو برسون مدرسه منم میخوام بخوابم دیگه کاری ندارم

میدونین دلم چی میخواد

اونوق جلو مامان و داداشش بم گف خریییی خو عین خر سرتو انداختی پاییین. و راه میری چون

مردایی که همش دورشونیم ببینن بی محلی میشه بهشونو دورشون نیستیم دیوونه میشن

اما واقن مقصر من نبودم
اما واقن مقصر من نبودم
بهشم گفنم نگا گلیمو چپ شده
گف ربطی نداره ا خودت
بعد مادرشم گف اره میگه عزبزم مامان عزیزم مامان بعد بچشو اینجوری🤣
..😐
با اینکه ب اونم نشون دادم ا چی افتاد
هر چن موقع افتادن گرفتمش ها چیزیم نشد یسرا خندون باهام اومد
نمیدونم واقن چی بگم مغزم پره
غروب حال روحبم خوب نبود. رفتم نماز یکم هم قران خوندم حالم عوض شد
خوب شذم باز رید ت حالم

نع خوب اینهمه بدو بدو آخرش یه زندگی .هیچ چیز شگفت‌انگیز ای نداشت خو

حتما داره دیگه
چون من هیچ مشکلی نیست الکی رحمم درد میگیره و انقباض میشه

منم خونه ننمم

نه امروز شانسی اومدم کار داشت یکم ب هم ریخته بود دورشو ک از زیر جم کنه.دیگه مجبوری کمکش کردم

چی ندادی

بیاین ایتا

شوهرمنو بستری کردن

برا سردرد سرکه ب شقیقه هاش بگو بکشه
اسپریش داروخونه داره شکر خدا همسر من ی ماه میشه خوب شده
بادام زمینی و غذا مونده نخوره
سنجدم خوبه
البته همسر من میگرن بود

بعد ساغر گروه خلوت شد

الهی بگردم
وقتی میخوای استفاده کنی سرشون رو توی اتاق گرم کن
تو سریع بیا توی آشپرخونه انجام بده

از شیش و نیم بیدارم

و همچنین کیکم تازه در اووردم ا توستر

چهل و پنج

من که خستم
ولی عین همین دیوونه ها تو خونه میگردم و همه کارا رو هم کردم 😂😂😂

از صبح به دویست نفر نشون دادم
اولین نفری که میگی نداره😍😁😂😂😂😂

بابای چارتا نی نیه

طبیعی 😣
اینقدر هم شوهرم مواظبه
یک دقه زودتر می‌کشه بیرون

مرحله سوم

در واقعیتش قشنگ تره