گروه چت داستان

76 عضو

ســـــلام، اخیش دیدیدگفتم دلم خنک شدالهام بیاوببین خرابکاری نعیم جونتو😂😂😂ب حرفم رسیدیدحالا

1403/10/09 11:44

هیرات کثافت دلم میخاد بکشمش ولم کنید

1403/10/09 11:44

👌😂😂

1403/10/09 11:45

😂😂😂😂😂😎

1403/10/09 11:45

من نعیمو باور کرده بودم نامرد

1403/10/09 11:45

واقعا

1403/10/09 11:46

😕

1403/10/09 11:46

الاندتواین لحضه پروف قبلیت عالی بودبرات😂😂😂😂😂

1403/10/09 11:47

اره

1403/10/09 11:47

ولی نعیم لال بود مگه می‌گفت خب

1403/10/09 11:48

بعدم خونشون کسی نبود مادرشم رفته بود چرا گفت بریم خونه پدری

1403/10/09 11:48

هیراد و نعیم و دیگه دوست ندارم بزار برن گم شن

1403/10/09 11:48

حالا اگه کار برهان هم نباشه ولی باهم بودن

1403/10/09 11:48

الان مگه ساعت میره تا شب 😫😫😫😫😫

1403/10/09 11:49

پس اون شب هم خوده نعیم کسیو فرستاد که ساغرو بترسونن

1403/10/09 11:49

😂😂😂حالا هی بگیدساسان بدنعــیم بافرهنگ مومن

1403/10/09 11:49

وگرنه اون موقع شب چرا یهو سروکلش پیداشد

1403/10/09 11:49

👌👌

1403/10/09 11:49

گیج شدم من دیگه

1403/10/09 11:49

گیج نشوخواهرحالا پاشین دسته جمعی باساغربریدخواستگاری ساسان بلکه بپذیرش😂

1403/10/09 11:50

مهربونی های مادر نعیم هم شاید الکی بوده

1403/10/09 11:50

ساغر از کلمه هم خون خیلی استفاده کرد و اینجوری نشون میده که هم خون هم می‌تونه راحت بهت خیانت کنه

1403/10/09 11:50

دیگه پشیمانی سودی ندارد 😁😁

1403/10/09 11:50

آره

1403/10/09 11:51

چی بگم

1403/10/09 11:51