گروه چت داستان

109 عضو

ساعت ده هم با عمم قرار دارم
می‌خوایم بریم بازارگردی

1403/10/11 09:22

جوون حموم سرصبح یعنی دیشب خبری بوده با پسرعمو

1403/10/11 09:22

چقد دلم بازار میخاد

1403/10/11 09:22

😂😂😂

1403/10/11 09:22

سلام صبحتون بخیر😍

1403/10/11 09:23

نه گمکو کارتت خالی میشه😂😂😂

1403/10/11 09:23

سلام به روی ماهت 😁

1403/10/11 09:23

😒هیچ اصفه نمیگه شاید نعیم مشکلی داره😡خاک تو سرش😞

1403/10/11 09:23

😀خوبین

1403/10/11 09:23

مادرشوهر ست دیگر 😂

1403/10/11 09:23

خوبیم 😚

1403/10/11 09:24

😂

1403/10/11 09:24

دیگه چه بخوای نخوای خالی میشه،چن روز دیگه روز‌مرده

1403/10/11 09:24

آره ما هم برای همین می‌خوایم بریم 😍

1403/10/11 09:24

دو تا مرد دارم من دگه
باید براشون خرید کنم 😁

1403/10/11 09:25

بسلامتی

1403/10/11 09:25

😍

1403/10/11 09:25

برم پروارم بخونم😋

1403/10/11 09:25

هی چه بخت سیاهی داشت این دختر

1403/10/11 09:25

😚❤

1403/10/11 09:25

من برم دیگه
فعلا 🖐

1403/10/11 09:26

طفلک پروا😞
امیدوارم اخرش خوشبخت شه و داستانش به خوشی تموم شه

1403/10/11 09:31

وا 😐
اصفه چرا یهو تغییر کرد

1403/10/11 09:53

چرا ساغر این همه تو سری خوره

1403/10/11 09:53

اسپند دود کرد لای پام جوشونده داد خوردم... توام ک بز!!! هرکار بگن میکنی باید هدایتت کنه یه نفر

1403/10/11 09:54