ما اوایل میرفتیم مهمونی شوشو میگف شب بریم یه اتا ق خالی پیدا کنیم بعد پیدا نمیکردیم یه خواهر زاده کوچیک داش تا سر صب نگه بان ما بود بعد ماهم شوشو نمیزاشت بخوابم میگف نخواب این خاب بره من بیام بزنم یه دفه هم روهم بودیم یهو خواهر زادش بیدار شد ماهم لو رفتیم البته پتو بود رومون بعد اومد گف دادیی تشنمه شو شو گفت دایی منم تشنمه برو بخواب ????
1397/05/15 11:46