هدفون را روی گوشش میگذارد تا از صدای سالن امان یابد..
خسته است و به سوی مقصدی عزم سفر..کرده..درفکرش چه میگوید چه میکند ...خدا میداند...شاید به مادرش و غذای روی گاز فکر میکند..شایدم هم با ان موزیکه پنج مگی پنجاه گیگ خاطره را به چشم میبیند...
به ساعتش نگاه میکند پرواز دارد باید برود..
هدفونش راجمع میکندو بسوی ...مقصد...
از کیت پرواز ک میگذرد...دلش هوای آن خاطرات ان موزیک پنج مگی را میکند ...از بازرسی ورودی ک دور میشوند دلش تنگ خانواده است...
شاید با خود میگوید باز خواهم گشت ...و در در میگوید..."وقتی ک برگردم انقدر با انها میخندم ک حد نداشته باشد حالا وقته ناراحتی نیست" ...
سوار هواپیما نشده...
یک سلفی میگیرد به یاد تمام روزهایی ک استوری میگذاشت ...میگویند استوری برای زمان ناراحتی وپست برای شادیست حقا ک دل اوهم ناشاد بود...شاید خودش هم از حال دل بیخبر بود....
..گوشی را به حالت پرواز در می اورد نه بهترست بگوییم به حالت اخرین پرواز....
و پرواز اسمان ...
به اغوش فراخته ی ...زنی مکاره و شاید هم کمی بدکاره ....فرود می اید...
گفتم بدکاره...
حرف من نیست همه میگویند میگویند مختصات دنا دخترکم را میگویند......میگویند مختصات حضورش بکارت ندارد...
شاید هم دنا مقصر نباشد...شاید دخترکم عاشق شده باشد عاشق ...آن شاهزاده سفید سوار بر ابر سیاه ک فراخی سیاهی اش...
دنیایی را سیاه کرد...
حال دنا ..باردار بار عظیمیست ک اسمان امانت انرا نتوانست بکشد...
وپسرک هدفون دار...شاید هم بی هدفون ما....
زیر کوله باری از یخ و اهن پاره...دفن است...
کاش برگری مادرت غذای مورد علاقه ات را بار گذاشته...
راستی پسرک به مادرت بگو ...دخترم دنا ..بیگناه است.... .
1397/05/15 11:46