اون موقع بیشتر بودم باهاش حنابندونم دعوت کردم اونقدر دیر اومد بعد شام با نامزدش بعد اومدیم خونه اونم اومد من یکم خسته بودم رفتم اتاق خاب اومد دیگ شام نخورده بودن مامانم غذا اورد براش .با ناز داشت میخورد نامزدش تو حیاط تو سرما منتظر هی پیغام میداد دیر شد بیا بریم اینم هی مسخره بازی درمیاورد نمیدونم .
رفت فامیلام میگفتن چرا اینطور میکرد خودمم مونده بودم ندیده بودم تاحالا اینجوری باشه .دیگه بدم اومد ازش از اون موقع کم محلی میکنم اما از رو نمیره
1399/01/08 13:51