ده روزش بود که مامانم رفت خونش گفت میرم اونم به اصرارخودم که دوست داشتم بابچم تنهاباشم چون بچه اول بود بعدشبااخرشب میدیدم خابه شوهرم شب کاربود میترسیدم کوخ میریختم به اون بچه که بیدارشه بعدگریه میکردبغلش میکردم جلوی ایینه نگاه میکردم میگفتم مامان شدن بهم میادیاهنوزسنم کم بود مامان شدم ????هرموقع یادم میادخندم میگیره
1399/01/27 17:38