من دوتا بچه داشتم،خودم بچه خیلی دوست داشتم با اینکه دست تنهام،ولی شوهرم میگفت بسه،بعد دیسک کمر و گردن گرفتم خخخخخیلی اذیت شدم ،خیلی،سه ماه جلوگیری نکردم ،ولی دیدیم کمرم اذیت میکنه شوهرم گفت بارداری برات بده،خلاصه باز جلوگیری کردم،بعد چندماه باز یکبار نکردم گفتم سه ماه نشدم به اینم نمیشم،اما همون ماه باردارشدم،حالا شوهرمم بعد 15سال کار،تعدیل نیرو کردن و بیکار شد،خیلی استرس داشتیم،شوهرم اول گفت سقط کنیم،منم الکی گفتم باشه،اما نمیکردم،خواهرشوهرم فهمید دعوامون کرد،گفت نکنید گناهه،روزی شو خدا میده نه شما،خلاصه شوهرمم گفت خدا داده ،سقط نمیکنیم،دیگه با این گرونی و دکتر و...هرسری کلی ویزیت و سونوو.....اصلا لنگ نموندیم بقران،همه میگفتن از کجا میارین،ولی خداروشکر اینقد پرروزی بود که باورمون نمیشد پولمون برکت داشت همون بیمه بیکاری ...دوسال بیکار بود،سه ماه اخره بارداری افتاده شدم نمیتونستم ازجام بلندشم،همه کارامو شوهرم میکرد بخدا،گفتیم حکمت خدا بود این بیکارشه و بمونه خونه...خلاصه با تمام سختی ها که کمرم کرد و بچم و موقع زایمان و.....اینا گذشت،اذیت شدم اما خدا اصلا تنهامون نگذاشت،شوهرمم بعد دو سال از روزی بچم رفت سرکار,از کار قبلیش هم بهتر.روزی من وتو دست خداست.اما من همچنان کمردردم و کلی دکتر رفتم ولی بازم خداروشکر ،اینم حتما حکمتی هست،خیلی اذیت میشم،کلی خرج کردیم دکتر و درمان برای کمر،اما مطمینم اینم حکمتی هست.پس توکل کن بخدا وسقط نکن
1403/04/28 08:24