👶مامانای لرستانی👶

1634 عضو

سرم گیج میرفت چشام تارمیدید امابخاطر بچه ام قطع نکردم تاخوب شد

1398/09/13 12:58

فرداش باز دوبار دیگ آمپول فشار زدن باز اینجوری شد بچه ام حساسیت داشت ب آمپول

1398/09/13 12:58

آوردن باز قرص بهم دادن گفت س بارم این قرصو میدیم زایمان نکروی میری اتاق عمل
سه بار دادن درد داشتم اما دریغ از حتی یدرجه بازشدن

1398/09/13 12:59

خودشونم مونده بود?

1398/09/13 12:59

شب دیگ گفتن فردامیری اتاق عمل چیزی نخوردیگ منم ازیطرف خوشحال ازیطرفم ترس دوباره

1398/09/13 12:59

صبح شد خیلی دانشجو لعنتی دوباره کلی معاینه اماباز رحمم بسته بود یکی ازدانشجوها منو برد تو اتاقی یچیزی رد کرد داخل رحمم مث قیچی بعد باسرنگ سه تاسرنگ اب از رحمم کشیدبیرون بعد یچیزی مثل دستکش پراب کرد رد کرد داخل رحمم
خدامیدونه چقدر دردکشیدم
گفت دیگ اینجوری رحمت بازمیشه

1398/09/13 12:59

نتم لعنتی کمی ضعیفه

1398/09/13 12:59

گفتم چقدرطول میکشه گفت نهاایتش دوساعت ی درجه بازشد اما ساعتهاگذشت فقط ی درجه موند هرکی ازراه میرسید معاینه میکرد زجرکشم میکردن اما هیچ نمیگفتم حتی داد اخه نایی برام نمونده بود سه روز بود بستری ازدیشبم چیزی نخورده بودم

1398/09/13 13:10

ظهرشد گفتم مگ نگفتین بازمیشه خو نشد منو ببرین سزارین خو بازنمیشه دیگ گفتن پروندتو نوشتیم تابری ساعت2شیفت عوض شد ی پرستار خیرندیده(بحق پنج تن خیر از زندگیش نبینه خوار و ذلیل بشه)اومد گفت عه توهنوز زایمان نکروی بذار الان کاری میکنم ک زایمان کنی گفتم من سزارینیم گفت مگ من میذارم الا بلا باید طبیعی زایمان کنی اون با دکتر اون شیفت اینو میگفتن

1398/09/13 13:10

ی چیز درازی اورد مثل یه چوب کیسمو پاره کرد بازچندساعت موند رحمم باز ی درجه بود

1398/09/13 13:12

اعصابش خردشده بود اورد ی سرم ازاون بزرگا اوردسالم واستفاده نشده
روسری ک سرلباسا بیمارستان بهمون میدن اورد ازسرم بر داشت ی گوششو بست ب گردن سرم ی گوششم بست ب ی شلنگ کوتاهی ک ب رحمم وصل کرده بود بعد سرم رو از میز انداخت پایین مثل ی وزنه تا ب رحمم فشاربیادبازشه

1398/09/13 13:12

یااااا خدا داشتم میمردم انگارداشت تمااام دلو رودم رو میاوردبیرون

1398/09/13 13:12

بخداقسم حتی ی جیغ نزدم چون اصلاااا جونی نداشتم داشتم بیهوش میشدم یدفعه ی چیزی ازرحمم پرت شد پایین اون وزنه هم ک درس کرده بود افتاد

1398/09/13 13:12

ساعت یک بعدازظهربودتاپنج سرررریع رحمم 9درجه بازشد

1398/09/13 13:12

باهزاربلا ودرد وبدبختی شد9درجه اماباز موند رو9درجه رحمم تنگ بود خیلییی
بچه نمیتونست بیادبیرون هرچی زورمیزدم فایده نداشت

1398/09/13 13:12

دوپرستاراومدن یکی ی پامو گرفتن فشارمیدادن سمت سینه ام تامثلا بچه سرش بیادبیرون امافایده نداشت

1398/09/13 13:13

التماسش میکردم میگفتم نمیشه رحمم تنگه من ک تلاشمو کردم ب زورک نمیشهاما فایده نداشت

1398/09/13 13:13

خلاصه ازیک بعدازظهرتاده شب زجرم دادن بدجووووووورتا شدساعت ده اومدن برامعاینه دیدم یکی گفت لبه رحمش باسربچه ورم کردن شدید

1398/09/13 13:14

فوری زنگ زدن ب دکتری اومد بردنم اتاق با تیغ پاره ام کردن پرستارا خیلی ترسیده بودن خودشون میدونستن چ بلایی سرم اوردن ب هزااااربدیختی بچه بدنیا اومد

1398/09/13 13:15

سرش خیلیییی ورم داشت ودراز شده بود خیلی گریه کردم میترسیدم گفتم بلایی سرش اومده باشه ولتون نمیکنم دوباره شدوقت بخیه کسی جرات نمیکرد بخیه بزنه چون وحشتناک پاره کرده بودن زنگ زدن دکتردیگ اومد 50تابخیه زد گفت برو خدابهت رحم بکنه بیچاره

1398/09/13 13:17

گفت دعاکن بازنشن چون وحشتانک پاره کردن نباااایدیبوست بگیری ب هیچ عنوان

1398/09/13 13:18

دیگ کارشون تموم شد رفتم اتاق دکار اومدک بچه هارونگاه کنه تابچمودید گفت یاخدا این چرا اینجوریه سرش گفتم پرستارا بهش فشاراوردن رفت بهشون حرف زد گفت اگ تافردابهترنشه بایدعکس بگیری ازسرش

1398/09/13 13:19

خداااااروهزارمرتبه شکر بهترشد فرداش دکتراومد میگفت بخدامعجزه شده مغزش اسیب ندیده

1398/09/13 13:20

باضمانت خودم مرخصم کردن اما بخداوندی خداتاپنجاه روز نمیتونستم راه برم یابشیم کلی بدبختی کشیدم کلی زجر
بخیه هاک خوب شد بدبختی دیگم شروع شد ارگلو تا ناف تیر میکشیدازجلو وازپشت چنان دردی ک جیغ میکشیدم یاحسین چ دردی بود دکترم فایدا نداشت میگفتن این اذیتت کردن سرزایمان باید برسی بشه بینم چ بلایی گرفتت

1398/09/13 13:23

وای یا خدا تو ک از منم سخت تر بوده زایمانت ولی کاملا حست رو درک میکنم منم خیلی درد کشیدم ولی سزارین شدم خداروشکر دیگه این بلاها رو سرم نیوردن?

1398/09/13 13:23