جونم بهتون بگه اون روزی که من رفتم خونه خودمون شبش دل درد گرفتم چون شبیه دل در زایمان نبود بیخیالش شدم😐صب زود دوباره دل درد گرفتم آوردنم آباده گفت ببریدش شیراز چون نزدیک زایمانش 😐ولی قبلش ببریدش زایشگاه بگین این دردا رو داشته🙄خلاصه ما رسیدیم شیراز ساعت 10 صب بود و من رفتم زایشگاه 😐گفتن از هفته آت گذشته و نوار قلب گرفتن یه کم سردرد داشتم و همراه با دل درد اونم قاطیش کردن منو بستری کردن😒😒و من دقیقا از روز یکشنبه بستری شدم به معنای واقعی جرررررر خوردم سوزن فشار میزدم رحمم باز نمیشد و من فقط درد میکشیم گریه میکردم یعنی همه کسایی اونجا بودن برا من دعا میکردن فکر کنید رحمم 2سانت باز شده بود اما بیشتر دو سانت نمیشد حالا فکر کنید تو زایشگاه چجوری اونوقت روز بعدش من کیسه ابم پاره شده یهوو دردای وحشت ناک با سوزن فشار پی در پی و هر دوسه دقیقه یه بار میومدن معاینه ام میکردن وحشتناک انقد خودمو میزدم جیغ میزدم التماسشون میکردم که تو رو خدا اگه باز نمیشه عملم کنیید میگفتن تا جای ممکنه طبیعی فقط دوز امپوله بردن بالا که دردام بدتر شد فقط جیغ میزدم کمک میخاستم که هی معاینه کردن گفتن داره باز میشه رحمت دیگه آخرش در حال بیهوش شدن بودم که گفتن وقت زایمانت بردنم برا زایمان یه خرس گوریل افتاده بود رو شکمم فشار میدادم التماسش میکردم ولم کنه یکی هم هی میگف فقط زور بده . میون این زورا .حس کردم برشم زدن همراه آمپول یه جیغ بلندی کشیدم که بچه ام یهو اومد دیگه نفهمیدم چی شد ومن اون شب ساعت 7.40دقیقه زایمان کردم بچمو گذاشتن رو سینم فقط گریه میکردم صداش زدم برام خندید با زجر فراوان ولی وقتی دنیا اومد تموم دردام فراموش شد و آیلای من به دنیا اومد الان هم هنوز بیمارستانم ترخیصم نکردن و همچنان نهضت ادامه دارد چون افتادم رو خونریزی و افت پیدا کردم به مرز 9رسیدم ولی ترخیصم نکردن و بعد از چند روز دیشب ساعت ده ترخیصم کردن
1402/10/01 23:16