The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

تجربه خانم های گل 👩👨‍❤️‍💋‍👨

33 عضو

بلاگ ساخته شد.

دوستان عزیز میتونین تجربه هاتون رو برای من بفرستید تا دوستان هم استفاده کنند ??

1398/12/22 07:08

nini.plus/tajrobeh123

1398/12/22 07:08

دوستان خیلی خوش امدید این لینک کانالمون میتونید دوستان خودتون دعوت بدی در کنار هم از تجربه هم دیگه به خوبی استفاده کنیم ممنون ??

1398/12/22 07:09

#ارسالی_اعضا

??????
سلام من 18سالمه وآقامون 28منو همسرم خیلی همو دوست داریم دوسال عاشق هم بودیم وبعد باهم ازدواج کردیم خدارو شکر خیلی ازش راضیم ،خود آقامون میگه تو خیلی شیطون ودلبری زود میتونی دلمو ببری،خواستم چنتا سیاست بتون یاد بدم که خودم خیلی ازش جواب گرفتم زمانی که همسرتون سره کاره بش پیام بدین یا تلفن کنید وبش ابراز محبت کنید ،یا رو کاغذ براش یه متنی بنویسید بزارید جایی که بتون ببینه،همیشه براش لوس بشید برید تو بغل همسرتون بوسش کنید ازش تعریف کنید ،اگه چیزی یا کاری از همسرتون میخواید با تعریف کردن اون کارو ازش بخواید مثلا من آقاییم تو جمع خیلی کم میومد سراغم یا بام حرف میزد چون خجالت میکشه چند بار تو جمع بم محبت کرد من از اون کارش خیلی خوش حال شدم و بعد تو خلوت ازش تشکر کردم از اون موقع ببعد انقد تو جمع هوامو داره وبم احترام میزاره که حتی خواهراش بم میگن تو برادرمون طلسم کردی?یا وقتی میخواید برید خرید بش بگید انقد دلم میخواد آقاییم منو ببره بازار برام خرج کنه بعد بقیه ببینن زنت چه لباس قشنگلی پوشیده یا مثلا چه ظرف قشنگی داره بعد من بگم آقای خوش ذوقمون برام خریده اینجوری تشویق میشه کارایی که میخواید براتون انجام بده ،از همسرتون انتظار داشته باشید اگه هی بخواید درکش کنید وسرد باشین ازتون انتظار پیدا میکنه بعد دیگه حتی به نیازاتون توجه نمیکنه هرکاری که براتون انجام میده تشکر کنید حواستون بش باشه زیاد کنترلش نکنید سعی کنید رفیق همسرتون باشید وقتی باتون حرف میزنه زود نپرید گارد بگیرید متاسفانه من اوایل زندگیمون اینجوری بودم وقتی همسرم بم میگفت مثلا فلان زن بم اینو گفت من زود جبهه میگرفتم وبا همسرم دعوا میکردم بعد بهم گفت دیگه هیچی بت نمیگم بت دروغ میگم که اینجوری هر دفعه زندگیو زهر مار نکنی ولی فکر کردم باخودم گفتم اینکه به ضررم تموم میشه ازاون موقع خودمو اصلاح کردم هرچی همسرم میگفت به حرفاش گوش میدادم وخیلی باش خوب شدم طوری که هرکاری میخواد بکنه منو درجریان میزاره تو مشکلاتش باش حرف میزنم بش قدرت میدم به حدی رابطمون خوب شد که همسرم میگه تو اول رفیقمی بعد همسرمی چون درکش میکنم هیچوقت بخاطر هراتفاقی با همسرتون دعوا وقهر نکنید واصلا نزارید اشکتون زیاد ببینه چون به مرور براش بی ارزش میشید چیزایی که همسرتون دوست داره کنارش انجام بدید مثلا همسرتون سرش زیاد تو گوشیه یه بازی آنلاین نصب کنید باهم بازی کنید یا فوتبال دوست داره همراهش نگاه کنید من از فوتبال متنفرم ولی همسرم فکر میکنه به فوتبال علاقه دارم هروقت میخواد نگاه

1398/12/22 07:22

#ارسالی_اعضا

??????

سلام ب خانومای گل و دوس داشتنی کانال ممنون از کانال خوبتون
من بعد از ی ازدواج ناموفق در دوران عقد بدلیل اصله طبقاتی و شکاکیت و دهن بین بودن همسرم ک هرکسی ی چیزی رو دشمنی راجبم میگف باور میکرد بصورت توافقی جداشدیم بعد از اون با یه نفر تو یه شهر دیگ ک بیشتر میخاسم از اون شهر با بی ابروییها وتهمتاییک برام گذاشته بود بیام بیرون ازدواج کردم بعد از پنج سال زندگی و یه بچه ینی از اول فهمیدم ک این اقا درکش پایینه ینی ای کیوش پایینه ساده ترین حرفارو نمیفهمه حتی ی جک ساده چ برسه بخای براش دردول کنی اصلا حرف ادمو نمیفهمه خونوادشم همینطورن نمیدونم هیچ ربطی بهم نداریم نه از ظاهر نه عقل وهوش خونه و ماشین با دعا وتلاشام فراهم کردم اما الان ب این نتیجه رسیدم ک چ جوری ی عمر باهاش زندگی کنم اما بخاطر ابرو خودم وبچم تحملش میکنم و میسوزمو میسازم ازتون میخام ک هیچ وق بعد از ی شکست تن ب ازدواج ب هر کسی برای فرار از شرایططون ندین ک مث من بشین لطفا برام دعا کنین ک خدا کمکم کنه.?

╭┅──────┅╮
@khanomgol_ir ✨?❤
╰┅──────┅╯

1398/12/22 07:22

سلام. ????به همه دوستان گل من امدم باکلی از تجربه های شما ??

1399/02/29 16:28

#ارسالی_اعضا

????????????

سلام وخسته نباشید به ادمین عزیز منم میخام تجربه مو بگم من دلارام 19 ساله از مشهد و شوهرم 25 سالشه من وقتی 14سالم بود با شوهرم دوست بودیم حدود سه سال و همدیگرو دوست داشتیم تو این حد خودمونو داشتیم چون اون کنار خونمون تو ساندویجی کار می‌کرد همدیگرو میدیم خیلی اصرار می‌کرد بریم بیرون یا دست همو بگیرم اما من قبول نمیکردم میگفتم دلیلی نداره وقتی همو می‌بینیم بریم بیرون و بحث کردیم و دعوامون شد گفتم دیگه نمیخوامت معلومه ازون پسرای هوس بازی گذشت یک هفته تو این یه هفته خیلی دلم براش تنگ شده بود یه شب مامانم اومد یه جعبه شیرینی گذاشت جلوم گفت این پسر ساندویجیه داماد شد شیرینیشو آورده خیلی دلم شکست نه که فک کنین وعده ای بهم دادیم که ازدواج کنیم نه ولی چون خیلی همدیگرو دوست داشتیم بعد رفتم تو اتاق گریه میکردم آروم یهو دیدم پیام اومد واقعا دوسم داری هنوز دیر نشده الان تو مجلس خواستگاریم خونشون منم گفتم اگه دوست نداشتم باهات سه سال نبودم این همه پسر بعد گفت باشه حالا بعدن که زنش شدم از خواهراش جاری‌اش پرسیدم گفتن آره راسته تو مجلس داداش بزرگش گفته خوب دختر پسر برن حرفاشونو بزنن که دختره رفته شوهرم نرفته هرچی گفتن پاشو گفته نمیرم من کسی دیگه رو میخام میخاستین سر خود برا خودتون قرار نزارین خلاصه اونجارو پیچوندن که بعد خونواده شوهرم راضی نبودن بیان خواستگاری من شوهرم گفته اومدین اومدین نیومدین برام فرق نمیکنه خودم میرم که راضی میشن میان ما ازدواج میکنیم تا چهارماه اول عقد خیلی خوب بود ولی بعد دست بزناش شروع شد فوش میداد به خونوادم میدیم خیانت میکنه بهم چت میکنه با دخترا منم گفتم تو میکنی من نکنم منم چت میکردم با پسرا و بازم کتک میخوردم تا این که عروسیمونو گرفتیم بازم خوب بود ولی همچنان دست بزن داره یکباره زد تو صورتم مویرگها چشمم پاره شد یکبار لگد زد کمرم رگ به رگ شد یکبار دستم شکست یکبار سرم شکست خلاصه بگم هربار یکاری میشدم ولی بعدش میگفت ببخشید غلط کردم بخدا دوست دارم اینا از رو دوست داشتنه زیاده منم میگفتم *** رو دوست داشتنت بعدا فهمیدم معتاد شده دامادشون معتادش کرده ولی طریاک همش تو خونه تنهابودم من چون خیلی دوستش دارم دلم نمیخاد از خونه بره بیرون دلم میخاد بیست چهارساعت کنار خودم باشه حتی راضی شدم تو خونه بکشه خلاصه تو خونه می‌کشید برا رفاقاش شیره درست می‌کرد ولی خیلی دوستم داره یک مریض که نمیشم تا صبح گریه میکنه هرچی بخوام برام فراهمه ولی همین فوش به خوانوادم داغونم میکنه راستی دلیل کتکا قبلم

1399/02/29 16:35

این بود همش میگفتم نرو بیرون چرا رفتی جا مجید از دست تو کلافه شدم غز میزدم دیگه اونم چون تو خونه تنها بودم بالام فشار می‌آورد نگین بچه می‌آورد که اوضاع ما خیلی داغون بود هر روز دعوا کتک کاری داشتیم دیگه همه همسایه ها صدامونو میشینیدن بعد یک سال اعتیاد دیگه گفتم چون لقش بره بکشه تا بمیره هیچی نمیگفتم اونم تا کاریش نداشتی چیزی نمی‌گفت بعد گفت بیا بچه بیاریم گفتم بچه نمیارم تا پاک بشی دست بزنتم بزاری کنار اگه هم سر خود کاری کنی من راضی نباشم مطمن باش سقطش میکنم میشناسی منو چیزی نخوام کسی نمیتونه بند کنه بهم چندبار ترک کرد باز رفت کشید تا این دفعه الان یک ماهه ترکه خداروشکر اخلاقش زمین تا آسمون فرق کرده شدیم مثل وقتی دوست شدیم همه اخلاقش برا اون مواد کوفتی بود فقط دعا کنین پاک بمونه منم دارم به بچه فکر میکنم ولی باز شوهرم میگه نمیخوام دست بالمون جلو بیوفته راستش برا من فرقی نمیکنه من دونفری تنهایمون بیشتر دوست دارم یک روز گوشیش ورداشتم دیدم یه زنه *** هی اون پیام میده ولی شوهرم گفته پیام نده دیگه اون هی میده منم بددلم اونم از دوست داشتنمه من شمارشو ورداشتم نوشتم خانوم مگه نمیفهمی میگن پیام نده من خانوممشم گفت به تو ربطی نداره دلم میخاد گفت باشه تخم سگ باشم تو رو زیر مشت لگد نندازم یک ماه با سیم کارت شوهرم باهش رفیق شدم اون فک می‌کرد شوهرم داره پیام میده تا گفتم بیا بینمت اون ساده اسگلم اومد منم با داداشام رفتیم سراغش تا می‌خرد زدیمش اینقدر زدیمش تا دلم خنک شد وقتی فک می‌کرد شوهرم داره پیام میده عکس او اونجاش میفرستاد تا مثلا تحریکش کنه وقتی میگفت زنتو ول کن بیا باهام باشیم وقتی میگفت زنتو بزن نرمش کن اگه به حرفت نمیکنه بابات اینا زدیمش بعد گفتم خونتو یاد گرفتیم اگه یک شماره مزاحم شوهرم بشه چه تو باشی چه نباشی ایندفعه میام میکشمت شکایتم بکنی تو مقصری هنوز عکسا بدنتو دارم نیام نشون شوهرت بدم اونم میگفت گوه خوردم ببخشید بعدنا فهمیدم خاله یکی از دوستام بوده وقتی داشتم جلو دوستم از شوهرم تعریف میکردم اون گوش داده با گوشی اونم که زنگ زدم به شوهرم گوشیمو جا گذاشته بودم زنگ زدم بیاد دنبالم منم فهمیدم تنها باشی بهتر ازینه بری سراغ رفیق بخای دردل کنی نباید به دخترا زنا حالا اعتماد کنی البته ببخشید بعضیاشون خونه خراب کنن منم الان نه شوهرم خیانت میکنه نه من من یکبار بود اونم از سر لجبازی ولی دیگه نکردم آلان با این همه سختی که کشیدم زندگیمون خوب شده فقط راز دلتون دردلتون به کسی نگید به هیچ وج ببخشید طولانی شد امیدوارم ادمین بزار کانال برامون

1399/02/29 16:35

#ارسالی_اعضا
?????????

سلام عرض میکنم خدمت همه ی اعضای خوب کانال..از ادمین عزیزم تشکر میکنم واسه اینکه وقت باارزششونو گذاشتن واسه ساخت کانالی که پستاش میتونه خیلی از زندگیایی که دیگه امید بهشون نیست رو بسازه...من 20 سالمه همسرمم28سالشه تقریبا 10ماهه که باهم ازدواج کردیم دوران عقدمون یه چند ماه از اون چیزی که فکرشو میکردیم بیشتر طول کشید واسه همینم شوهرم اعصبانی بود همش..آخه من اصفهان بودم خونه مامانم اینا..شوهرمم خونه گرفته بود تو تهران داشت کار میکرد..قرار بود بعد از عروسیمون بریم تهران زندگی کنیم چون کارش اونجا بود..خلاصه سرتونو درد نیارم نزدیک یه سال بود که شوهرم تنها بود تو تهران اینم بگم که چند ماه یه بار میرفتم دیدنش ولی خب بابام یه عقایدی داشت واسه خودش میگفت دو سه روزه میری و برمیگردی وگرنه نمیزارم بری خب تو خانوادشون اینجوری جا افتاده بود و منم نمیتونستم رو حرف بابام حرف بزنم و قبول میکردم ولی شوهرم چون دلتنگم بود میگفت باید بمونی پیشم و مثه یه بچه بهونه گیر شده بود از طرفی هم دوس داشتم بیشتر پیشش بمونم هم نمیتونستم رو حرف پدرم حرف بزنم واسه همینم چند بار که اینجوری شد شوهرم از بابام کینه به دل گرفت و یه بار که بهم رسیدن بدجوری باهم دعواشون شد و بماند که من چقد گریه کردمو حرص خوردم نه میتونستم طرف بابامو بگیرم نه شوهرم..اون وسط من شده بودم اسباب بازی و اون دوتاهم باهم بحث میکردن ولی بدون کوچکترین حرف بی ادبی...هردوشون خودشونو قبول داشتن زور بار حرف اون یکی نمیرفت تا دعوا تموم شدو بابام دستمو گرفت و از خونه خواهرشوهرم زدیم بیرون چقد شوهرم التماس کرد و میگفت اشتباه کردم زنمو نبر و از این حرفا منم باچشای گریون از اونجا خارج شدم ولی بعد که رفتم خونمون همه پرم کردن و گفتن که حق نداشته با بابات اینجوری برخورد کنه و ندیده درمورد زندگیمون قضاوت کردن و حتی خیلی از فامیلامونم بهم گفتم تو خیلی بهش سری ولش کن شما به درد هم نمیخورین و از این حرفا... با وجود این حرفایی که زدن حتی اگه یه ثانیه از تنهایی که شوهرم کشیده بودو میکشیدن بخدا بدتر ازاین میکردن شوهرم بدجور به من وابسته بود واسه همین طاقت دوریمو نداشت بخاطر همین دعوا میکرد ولی اونا حرف خودشونو میزدن کم کم این حرفا روم تاثیر گذاشت باوجود علاقم بهش یه بار بهش پیام دادم و گفتم حالم ازت بهم میخوره حق نداشتی به بابام توهین کنی و من بهت سرم و از این حرفای بچگونه که واقعا الان خجالت میکشم از گفتنش واقعا شوهرم شکست صدای شکستنشو فهمیدم گفت ازت انتظار نداشتم درکم نکنی و... بعد یه ماه دوری

1399/02/29 16:45

دوستان لینک☝☝☝☝ به دیگر گروها انتشار بدین تا از تجربه های بقیه دوستان استفاده بهره ببریم ?????

1399/02/29 16:47

خوب بریم سراغ تجربه های خوبتون که فرستادین وممنون از همراهیتون ??

1399/03/03 07:24

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

✨صبح آمده تا که عشق ابراز کنی
لبخند زنان پنجره را باز کنی✨

✨هر روز تو یک منظره از زیبایی ست
گر با "نام خدا" روز خود آغاز کنی✨

سلام صبحتون بخیر و شادی خانم گلا♥️

1399/03/03 12:18

ارسال شده از

سلام دوستای عزیز،
من 19سالمه و اقایی29،اقایی من پسر داییمه،ما یم سالو دوسه ماهه ازدواج کردیم
قبل ازدواج حدود دوسال من عاشق یکی دیگه بودم و باهم ارتباط داشتیم ،من گوشی قایمکی داشتم و مادرم فهمید و کلی کتکم زد که به پدرم میگه منم قول دادم ارتباطمو قطع کنم اما نتونستم،دوباره گوشی قایمکی گرفتم و باز مامانم فهمید،اون اقا پسر که باهاش بودم رفت سربازی و همچنان ارتباط داشتیم اون بهم گفت سربازیش تموم شه بیاد خاستگاریم اما چون مامانم فهمیدو بهم گفت ولش کن ،شهرما کوچیکه و مامانم طرفو میشناخت،خلاصه من چشم کوربود و میخواستمش اینم بگم سیگاریو اینا بود خلاصه تو این درگیریا بودیم و منم هی خودکشی میکردم تا پسر داییم اومد خاستگاریم ،پولدار بود و خیلی مذهبی،مامانم گفت اگه قضیتون جور نشه قضیه اون پسررو میگم به بابا و داداشت خلاصه منم ار ترس عقد کردیم،شوهرم تهران بود و منم شهرستان،و دوهفته یه بار تقریبا میومد،اما من هنوز دلم پیش اون پسره بود و از رو بچگی چند بار نامزدی باهاش چت کردم،تا بعد شیش ماه عروسی کردم،باز هم باهاش چت کردم و تلفنی صحبت کردم،تا یه روز اتفاقی شوهرم دید به یه شماره نااشنا پیام دادم استرس گرفتم،خلاصه شوهرم مشکوک شد و گوشیمو گرفت،بعد دوروز باهم رفتیم شهرستان پیش مامانم اینا،اونجا بهم گفت چند روزبمون تا من فکر کنم،و قضیرو براش گفتم و اقاییم گریه کردو سرشو کوبید به فرمون ماشین و خون اومد?اونموقع فهمیدم خریت کردم و چقدر دوسش داشتم

1399/03/03 12:22

خلاصه من یه هفته شهرستان بودم و تو این چند وقت اقاییم حوابمو نمیداد و بهم میگفت نمیتونه باهام زندگی کنه،اونقدر بهش زنگ زدم تا زنگ زد وراجب خیانتم به مامان بابام گفت،و گفت دیگه دخترتونو نمیخوام منم تازه فهمیدم چه کردم افتادم به گوه خوردن اما اون گفت نمیخوامت،ایندفعه افتادم به التماس بابام ببرتم تهران باهاش حرف بزنم،بدون خبر رفتیم تهران و درخونرو کوبیدم تا باز کرد،بابامم اومد و باهم رفتن اتاق حرف زدن،خلاصه باکلی تعهدقبولم کرد اما تا چند ماه بی اعتماد بود،الانم بعضی موقع شک میکنه اما خداروشکر بهتره،بچه ها ببخشید سرتونو درد اوردم،اما قدر زندگیاتونو بودونید وقبول کنیدگزشته گزشته و باید قدر حال رو دونست?

1399/03/03 12:22

nini.plus/tajrobeh123

1399/03/03 17:33

دوستان لینک کانال مونو به گروهاتون بفرستین تا از تجربه بقیه دوستان هم استفاده بشه ممنون ???

1399/03/03 17:34

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

*همیشه!!!!
مراقب حرف هایی
که میزنی باش!!
مخصوصا وقتی
عصبی یادلخور هستی
بعضی کلمات
همچو تَرکِشی می ماند
که کنارِ قلب می نشیند.
نمی کُشد!!
ولی.....
تاآخر عمر عذاب میدهد


#سلام
#صبحتون_بخیر ?

1398/12/22 07:11

? #سیاستهای_همسرداری ?


"" چـطور گـله کنیـم ""


? اگر گله‌ای از همسرتان یا کسی دیگه داشتین با پیامک و یا تلفنی نگید، بذارید وقتیکه آرومه، گرسنه نیست و راحته؛ اونوقت باهاش منطقی حرف بزنید و از دَرِ نیاز وارد شین...


? مثلا بگید دلم میخاد در مورد این مسئله کمکم کنی...

? یا بگید فلان موضوع ناراحتم کرد، کاش اینطوری نمی کردی...

? من همیشه تو رو بهترین پشتیبان خودم میدونم...

1398/12/22 07:12

? #بمب_اتم_چشم_گفتن


هرگاه خواسته‌ای از شوهرتان دارید و او به هر دلیلی (ولو بی‌جهت) با شما #مخالفت می‌کند به او با روی باز و
رضایت بگویید:
چون شما گفتی چشم...
انجام نمی‌دهم?
? مردها ناخواسته #شیفته و عاشق چنین زنی می‌شوند.

1398/12/22 07:12

ایده_متن


ویژه آشتی کنون یا مواقعی که همسر خسته بوده وخوابیده وشما نیاز داشتید?





آخر اختلاس تا کجا ؟؟!!????????????

بوسه شب بخیر دیشب مرا که بالا کشیدی ...!!!?

بوسه صبح بخیر من کجاست......?

1398/12/22 07:13

❤️? #ایده_های_دلبری??

? دلبری برای شوهر جون ?

ایده متن آشتی بعد یه جر و بحث حسابی

عزیزترینم نمی تونی تصور کنی که چقدر دوست دارم ؛ اگه اذیتت میکنم به خاطر عشق زیادمه...

میدونم درکم میکنی ، دوست دارم ?
تو بهترین نعمت خدایی واس من
همیشه شکرگزارشم به خاطر وجود تو که با وجودم گره خوردی ?

1398/12/22 07:13

#ارسالی_اعضا

??????

سلام.?
خیلی هامون درگیر جوش صورت هستیم.
من خیلی از ماسک های طبیعی و انواع کرم های شیمیایی و ... رو واسه درمانشان امتحان کردم ولی متاسفانه خیلی دیر اثر میگذاشتند و بعد یک مدت برمیگشتند?
اما چند تا راه موثر پیدا کردم که زود جوش هاتون خوب میشه.
1. حتما 8 ساعت بخوابید شبا.اینکار نه تنها واسه جوش خوبه بلکه کلا پوستتون سرحال میشه
2.غذاهای چرب و پر ادویه ممنوع
3.بهترین چیزی هم که واسه جوشهام استفاده کردم محلول کلیندامایسین بوده تا الان.هم جوش هارو زود خشک میکنه هم توی این وضعیت اقتصادی مقرون به صرفه ست.من یک ماه پیش 12000 تومن خریدم و الان پوستم صاف شده با رعایت موارد بالا?
حالا یک صلوات هم بفرستید برای خونه دار شدن من و همه ی مستاجر ها ?

1398/12/22 07:14

#ارسالی_اعضا

??????

سلام گل بانوهای خوب منم ی ماسک طبیعی واسه ازبین بردن چین وچروک پوست دارم براتون خودم استفاده کردم تاثیرش دیدم. البته خانما هرماسکی حداقل تا 40 رو باید استفاده بشه تا تاثیر داشته باشه. ماسک آرد جو با ماست البته اونایی ک پوست چرب دارن باید از ماست فاقد چربی استفاده کنن. ارد جو ی کم حالت خمیری کنین ی حرارت خیلی کم ک فقط گرم بشه بهش بدین وماست بهش اضافه کنین و بعداستفاده کنین پوستون عالی میشه. موفق و سربلند باشین.?❤️?❤️

1398/12/22 07:15

#تلنگر_ناب_اعضا
?????
?سلام دوستان
خواستم یه موضوعی رو بگم. حتما بزارید تو کانال تا بقیه هم مثل من بعد از 3 سال زندگی، برچسب حمال نخوره بهشون..
ما 3 سال پیش ازدواج کردیم، شوهر من یه آدم با اعتقاد و زحمتکشیه.. همیشه هوامو داره، خیلی مواقع بدون مناسبت برام کلی کادو و گل میخره، اینارو گفتم بدونید که شوهر من آدم خوبیه و ازش راضی ام.
دو سه شب پیش بهش گفتم عزیزم میدونی که منم هر از گاهی خسته میشم چرا از وقتی میرسی خونه، همه اش مثل مردای قدیمی میشینی رو مبل و فقط میگی اینو بیار و اونو بیار، باورتون میشه حتی میخواد یه دستمال کاغذی هم برداره بمن میگه که بدم بهش. در کل همه کارای ریز و درشتشو میگه من براش انجام بدم..
میدونید چی جواب داد؟؟ بهم گفت من اوایل خیلی تو خونه کار میکردم حتی خیلی از روزای تعطیل که خونه بودم آشپزی میکردمو و تو کارای خونه کمکت می کردم، بهم گفت وقتی از سرکار میومدم خونه، با وجود خستگی کلی کمکت میکردم. راستم میگفت،
بهم گفت خودت نذاشتی، از اول خودتو حمال معرفی کردی، اونقدر بهم گفتی تو خسته ای خودم انجام میدم که ذوقی که داشتم برای کمک به تو، کور شد، حالا دیگه انتظار نداشته باش پاشم کمکت کنم. میگه وقتی نقشتو معرفی کردی دیگه لزومی نمیبینم حتی ریزترین کارامم خودم انجام بدم.
خیلی بهم بر خورد، و دلم شکسته، اونقدر که دوست دارم زندگیم برگرده به سه سال پیش تا دوباره از نو شروع کنم. بخدا من حمال نیستم، فقط نمیخواستم وقتی شوهرم خسته بر میگرده خونه، کارای خونه رو هم انجام بده..
من چی فکر میکردمو ، شوهرم چی برداشت کرده؟؟؟!!!!!!!!

1398/12/22 07:16