The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

خاطرات مامان منتظر

48 عضو

بلاگ ساخته شد.

سلام امیدوارم حال دل همتون خوب باشه ?

1399/10/05 17:42

اول از همه یه بیوگرافی ازخودم ?
اسمم فاطمس، متولد پنجمین روز از سومین ماهه سال هفتادو نه ?

متولد و بزرگ شده ی مشهد ولی ساکن شهرستان قاین خراسان جنوبی ☺️

امروز تاریخ 5/10/99 آخرین سال قرن، کمتر از دوماه دیگه یه قرن جدید و شروع میکنیم ? و امیدوارم برای هممون قرن خوبی باشه ??

1399/10/05 17:47

راستش همه‌ی انگیزم از ساختن این بلاگ اینه که اگه یه نفری، یه کسی که منتظره نینیه(مثه خودم) اینور و اونور دنبال یه چیزی بود که دلش گرم بشه که تنها نیست، چشمش بخوره به این صفحه و ناامید نشه ?

1399/10/05 17:49

میخوام همه‌ی تجربه هامو بگم شاید به درد یکی بخوره ☺️

1399/10/05 17:50

شروع کنیم؟ ?

1399/10/05 17:50

بریم...

من و همسرم فروردین نودو شیش عقد کردیم و دوسال بعدش یعنی فروردین نودو هشت رفتیم خونه ی خودمون ?

همسرمم مثه خودم خردادیه، و من دقیقا از روزی که باهم تو عالم دوران عقد از خونه و زندگی و نی نی های آیندمون صحبت میکردیم، همیشه میگفتم یه جوری با برنامه پیش میریم که نی نیمونم مثه خودمون خردادی باشه ?
و طبق برنامه ریزیمون باید حدودا برج پنج و شیش به فکر می‌شدیم تا خردادی میشد ?

1399/10/05 17:54

رسیدم خونه تا چند دقیقه که خیلی پوکر دراز کشیده بودم رو کاناپه، تا اینکه به ذهنم اومد چرا درموردش هیچی تو اینترنت سرچ نمیکنم؟
گوشیو برداشتم و سرچ کردم و فهمیدم خدارو شکر خیلی مشکل حادی نیست و فقط امپوله که به خاطر تفاوت گروه خونی خانم و آقا میزنن که اگه اتفاقی خون جنین با خون مادر برخورد داشته باشه، برای مادر و جنین ضرر داره و باعث فعل و انفعالات دو قطب مثبت و منفی میشه

1399/10/05 18:05

حدودا شاید دوهفته بعدش بود که موقع نزدیکی دردای شدیدی داشتم، به شدتی که یه دفعه شوهرم میگفت پاشو بریم دکتر، میشستم زیر شکمم تیر می‌کشید و دوباره دراز میکشیدم یکم دردش کمتر میشد.
اینم بگم که من طلبه ام و حوزه میخونم فرداش با یکی از همکلاسی هام که دوسال از خودم بزرگتره ولی دوتا دختر داره ? درمورد دردم صحبت کردم و گفت برو معاینه شی حتما عفونته.
همون روز بعد کلاس هرجوری بود خودمو رسوندم پیش ماما و معاینم کرد و یه جوری گفت خانم فلانی چقد عفونت داری ?که دیگه حساب کار دستم اومد ??‍♀️
کلی قرص و دارو و پماد برام نوشت که قرصارو باید با شوهرم میخوردیم.

1399/10/05 18:17

اونم قرصای مترومیدازول و روزی دوتا ? هر کی خورده باشه میفهمه چی میگم ??‍♀️
از روز دوم به بعد هر چیزی می‌خوردیم مزه ی قرصا و میده، دیگه از اب خوردنم بدم اومده بود اونقد که مزه گرفته بود دهنم ? دیگه عمرا اگه من اون قرصا و دوباره شروع کنم بخورم

1399/10/05 18:23

خب دیگه بقیه رو میام فردا بهتون میگم
شبتون بخیر ?

1399/10/05 18:27

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1399/10/05 19:42

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1399/10/07 21:11

شهادت مظلومانه حضرت زهرا سلام الله علیها رو به همه شما تسلیت میگم انشاالله بتونیم با تربیت درست فرزندان ادامه دهنده راهشون باشیم ??

1399/10/07 21:11

سلام
بریم ادامه ی داستانمون ?

خلاصه اینکه بعد تموم شدن قرص ها رفتم پیش دکترم برای معاینه ی مجدد، که ایندفعه مثه اینکه همه‌ی عفونت ها خوب شده بود ولی جاشونو داده بودن به زخم دهانه رحم ?
و بازهم قرص و پماد واژینال و دوتا امپول عضلانی که یادم نمیاد اسمش چی بود ?
بعد اینها تقریبا همه ی علائمی که برای عفونت و زخم داشتم خوب شده بود
و با دکتر درمورد اینکه چرا باردار نمیشم صحبت کردم و چون هنوز یکسال از اقداممون نگذشته بود فقط قرصای ویتامینی و تقویتی مثله کالمرز، E، D
نوشت تا سر یک سال باهمین قرصا گذشت ?

1399/10/07 21:16

ماه رمضان من چون تقریبا یکم لاغر اندامم ولی با این حا هیچوقت دلم نمیاد روزه هارو قضا کنم، همش منتظر پریود بودم ولی انگار نه انگار☺️
و همه ی سی روزو روزه گرفتم
تقریبا شاید هر دوسه روزی به اصرار شوهرم بی بی چک میزدم ولی منفی بود. تو همین نینی پلاس تویکی از گروه ها صحبت می‌کردم یه سری میگفتن تا بی بی مثبت نشه آزمایشم مثبت نمیشه یه سری هم میگفتن یا خودشون یا اطرافیانشون تا سر سه ماه بی بی منفی میزده و بعد که آزمایش دادن و سونو رفتن فهمیدن باردارن ?

1399/10/07 21:22

روز سی و چهارم عقب افتادنم بود که رفتم آزمایش بتا دادم و هم ته دلم امیدوارم بودم هم نا امید ?

روز سی و پنجم شد از اول صبح حالت تهوع و سرگیجه و کسل بودم ☺️گلاب به روتون حدودا یه ساعت بعدش بالا آوردم وشوهرمم خوشحال میگه پاشو به مامانت زنگ بزن☺️
راستش خودمم خیلی خوشحال بودم زنگ زدم ?

1399/10/07 21:29

برای امشبم بسه
تا فردا بای بای ?

1399/10/07 21:29

سلام علیکم ?

1399/10/08 17:55

#خاطرات

تا ظهر که تقریبا خوب بودم و به کارام رسیدم البته بایکم سرگیجه که فقطی نشسته بودم و بلند میشدم بدتر میشد و یکمم حالت تهوع، راستش خیلی خوشحال بودیم هردومون ??

دیگه کم کم داشت حالم بدمیشد و جوری که دیگه برای نهار نتونستم غذا درست کنم و اونروز تا شب فقط دراز کشیده بودم

1399/10/08 17:58

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1399/10/08 17:59

اینم یادداشت‌ اونروزم ?
دیگه با این اموجی ? قشنگ معلومه چقد حالم بد بوده ?

1399/10/08 18:01

تا پس فرداش که خیلی خوشحال بودیم و مامانم همش زنگ میزد که خیلی مواظب خودت باش و یه عالمه توصیه ی مادرانه ??‍♀️

1399/10/08 18:04

سلام علیکم خوبین؟

1399/10/16 11:59

چند روز نبودم چون امتحان داشتم ولی امروز دیگه بریم ادامه داستان ?

1399/10/16 11:59