The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.
مکالمه ی تلفنی یه بچه مشهدی با یه بچه تهرانی:
مشهدی: الو..رضا هست؟
تهرانی: نه نیس.
مشهدی: تو کیشی؟!
تهرانی: نه من تهرانم.
مشهدی: نه موگوم تو کیش میری؟!
تهرانی: نه چرا باید برم کیش؟!
مشهدی: نه موگوم، تو کیشمیشی؟!
تهرانی: خودت کیشمیشی،گلابی!!
????
1402/04/01 00:00
//= $member_avatar ?>
هر ساعتی از شبانه روز مهمون بیاد خونه ما بابام دست و پاش رو میگیره و شام و ناهار نگهش میداره.
سالیان سال مادرم بابت این قضیه غصه خورد و بحث کرد؛ تا اینکه دو بار آخر من کارتش رو برداشتم و از رستوران شام سفارش دادم.
الان دیگه مهمون میگه ما دیگه بریم، بابام میگه هر طور صلاحه??
1402/04/01 00:00
//= $member_avatar ?>
وقتی آدم تو جاده دستشوییش میگیره
تازه میفهمه همه غم وغصه های قبل از اون سوتفاهم بود???
1402/04/01 00:00
//= $member_avatar ?>
عاقا من عاشق یکی شدم?
رفتم پروفایلش بهش پی ام بدم....
عكسش دو نفره بود
عاشق دوستش شدم
رفتم پروفایل دوستش دیدم عکس دسته جمعی گذاشته با دوستاش
الان نمیدونم عاشق کی شدم ولی حس خوبیه??
1402/04/01 00:00
//= $member_avatar ?>
وسط بحث بابام یهو گفت از ارث محرومت میکنم! گفتم دقیقاً کدوم ارث؟
یکم فکر کرد گفت پس شیرمو حلالت نمیکنم. گفتم تو که شیر ندادی بهم. گفت طلاق دخترمو که میتونم ازت بگیرم. گفتم دخترم نداری. گفت پس چیکار کنم؟ گفتم نمیدونم...
الآن یه ساعته دوتایی نشستیم فکر میکنیم بابام چیکار کنه :))
1402/04/01 00:00
//= $member_avatar ?>
یارو میره جنگ
بهش میگن حواست باشه ، همیشه باید رمزی صحبت کنی
خلاصه یه روز یه تانک میبینه?
بیسیم میزنه به رئیسش میگه:
از یاسر به ممد
ممد جان یه پیکان سبز کـ.یرشو راست کرده
داره میاد که کـونمون بذاره?
هوا ی جوری گرمه که کولرمون از صبح تا حالا ی چادر بسته کمرش داره لباسارو میشوره و میگه من ماشین ظرفشوییم
☺️ ?Join us:
1402/04/01 00:00
//= $member_avatar ?>
تو ماشين رفيقم بودم....
گفتم بغل اين دختره وايسا يه تيكه بندازم...
گفتم خانوم ميشه بپرم تو كيفتون!!؟؟؟؟
گفت نه ، خودكار توشه ميره تو ك ونتون....
هيچي ديگه شيشه رو دادم بالا خيلي سنگين نشستم.
چقد بي ادب شدن اين دخترا??
1402/04/01 00:00
//= $member_avatar ?>
آخونده بالای منبر داد میزده :
زمونه خراب شده
مانتو و شلوارها کوتاه شده
سينه ها معلومه
باسن هاي گنده از زير مانتوها قابل تشخيصه ساپورتها رو که ديگه نگو شکاف و مکاف و همه چي رو نشون ميدن موها مش کرده و افشونه
چشمها رنگارنگ و حیرونه
لبها قرمز و خندونه
يکی داد ميزنه:
حاج آقا بسه ديگه بجاي اشکمون آبمون اومد
1402/04/01 00:00
//= $member_avatar ?>
باباهه به پسر شيطونش میگه:
امروز یه مهمون میاد خونمون که بچش یه گوش نداره
حواست باشه نری هی بگی این بچه چرا گوش نداره آبرو ریزی کنی ?
مهمون میاد, بچه شيطونه هی نگاه میکنه به این بچه بی گوش و میگه:
شما باید به بچتون زیاد آب هویچ بدین بخوره
شانس ما رو میبینی؟
تو بچگی با 100 تا دختر، دکتر بازی کردیم. الان آدرس هیچکدومشون رو ندارم؛
اما یه بار بچه بودم پليس بازي ميكرديم خونه همسایمون من پليس بودم تو خودم شاشیدم، حالا دخترشون شده همکارم!
نشسته میز روبروم
نگااش ميكنم میگه:
مخلص جناب سرواااان!!
1402/04/01 00:00
//= $member_avatar ?>
غول چراغ جادو اومده پیشم میگه: یه آرزو بکن
میگم: یه خونه میخوام
میگه: اگه من اینکار ازم برمیومد خودم تو آفتابه نمیخوابیدم?
خدایی خیلی قانع شدم???
1402/04/01 00:00
//= $member_avatar ?>
پسر و دختری مجنون یکدیگر بودند
پسر به خاستگاری دختر رفت که تا ابد با او باشد ولی پدر دختر شرطی عجیب برای ازدواج با دختر گذاشت.
پدر دختر به پسر گفت: شرط ازدواج با دختر من اینه که این لیوان اب را از بالای کوه بدون اینکه یک قطره از اون کم بشه بیاری من بخورم
پسر بدون معطلی این کار رو انجام داد
او رفت و برگشت پدر دختر تعجب کرد از دیدن لیوان پر و اونو خورد و بالاخره با ازدواج انها موافقت کرد
مدت ها بعد عده ای از پسر پرسیدند ما دیدیم که آب از لیوان ریخت ولی بازم پر بود!
پسر گفت :ترس از دست دادن عشقم باعث شد اشک بریزم وتمام اشکها در لیوان ریخت ولی چون کافی نبود شاشیدم توش.
آری پسرک عاشق رید به داستان آموزنده و عاطفی ما
سگ تو روحش????
1402/04/01 00:00
//= $member_avatar ?>
گدایی به در خانه یک خسیس رفت و چیزی خواست. صاحبخانه به غلامش گفت:
مبـارک به قنبر بگو که به یاقوت بگوید که به بلال بگوید که به گدا بگوید که چیزی نداریم.
گدا شنید و گفت:
خـدایا بـه جبرئیـل بگـو بـه میکائیـل بگویـد کـه بـه اسـرافیل بگویـد کـه بـه عزرائیل بگوید که انشاءالله جان این صاحبخانه مادرجنده را بگیرد.??
سرانجام همه ما يک روز بر سر اين دوراهي خواهیم ايستاد..
آنجا ک همسرمان خواهد گفت: يا من يا اينترنت..
و چه لحظه سختيست جدايي از همسر???
?Join us:
1402/04/01 00:00
//= $member_avatar ?>
عینک افتابی زده بودم
حواسم پرت شد به ساپورت دختره با صورت رفتم تو بغلش....
بیچاره تا اومد سرصدا کنه، گفتم: ببخشد نابینام!
بیچاره بغض کرد، بعد بوسم کرد دستمو گرفت از خیابون ردم کرد
نخند یاد بگیرررررر??
1402/04/01 00:00
//= $member_avatar ?>
رسیدم خونه بابام گفت باز چی مصرف کردی؟
گفتم ببین، بهونه میخوای بگیری بحثش جداست، ولی من نه دیر اومدم، نه لباسم بو میده
نه چشام قرمزه، پاک پاکم
گفت حرفت درست، ولی موتور رو وسط هال پارک نمیکنن???
1402/04/01 00:00
//= $member_avatar ?>
از یه دیوانه ميپرسن چي شد خل شدي؟ ميگه من يه زن گرفتم كه دختري 18 ساله داشت، بابام از دختره خوشش اومد، مخش را زد، شد زن بابام. پس زن من، مادر زن بابام شد، بابام داماد من شد، من شدم پدر زن پدرم!
دخترزنم پسرزائيد كه شد داداش من و نوه زنم، که نوه من هم بود، پس من پدربزرك داداشم شدم!
زنم پسرزائيد درنتيجه زن بابام خواهرناتنی پسرم شد و پسرم داداش من شد!