مادران اسفند98

223 عضو

پاسخ به

??چرا

نمیدونم چم شده اون هفته هم گریه کردم به شوهرم گفتم بیا امضا کن ما مردیم بابات حضانت بچه رو نگیره??

1398/05/16 21:06

پاسخ به

اره مثل من نصف شبا میرم حموم مامانم زنگ میزنه میگ چاقو باخودت ببر

آره آخه میگن آهن و نمک و یه تیکه قران کنار هم باشه خوبخ

1398/05/16 21:06

پاسخ به

نمیدونم چم شده اون هفته هم گریه کردم به شوهرم گفتم بیا امضا کن ما مردیم بابات حضانت بچه رو نگیره??

??

1398/05/16 21:06

پاسخ به

مادره دیگ دلش یه دریاس و همش نگران بچشه حالا بچمون ک بدنیا اومد میفهمیم چی کشیدن

آخ گفتی بمیرم چقدر زجر کشیدن تا ما بزرگ بشیم

1398/05/16 21:07

پاسخ به

آره آخه میگن آهن و نمک و یه تیکه قران کنار هم باشه خوبخ

اره منم شنیدم

1398/05/16 21:07

من میگم بیشتر برا دفع انرژیای منفیه

1398/05/16 21:07

پاسخ به

آخ گفتی بمیرم چقدر زجر کشیدن تا ما بزرگ بشیم

واقعا خیلی دستشون دردنکنه

1398/05/16 21:07

پاسخ به

من میگم بیشتر برا دفع انرژیای منفیه

اینجوری فکرکنیم بهتره اونجوری میترسیم

1398/05/16 21:07

?

1398/05/16 21:08

پاسخ به

اینجوری فکرکنیم بهتره اونجوری میترسیم

????دقیقا هی میگه صدا میاد نترسیا میگم مادر من سادیسم داری این حرفا چیه

1398/05/16 21:08

پاسخ به

????دقیقا هی میگه صدا میاد نترسیا میگم مادر من سادیسم داری این حرفا چیه

???

1398/05/16 21:09

حوصلم سررفته بچه ها کجایید

1398/05/16 23:06

همین جا

1398/05/16 23:07

رفتم حموم سبک شدم

1398/05/16 23:08

پاسخ به

رفتم حموم سبک شدم

عافیت باشه

1398/05/16 23:16

دلم همسری رو میخاد کاش رفته بودم باهاش????

1398/05/16 23:16

پاسخ به

عافیت باشه

قربونت

1398/05/16 23:19

پاسخ به

دلم همسری رو میخاد کاش رفته بودم باهاش????

کجارفته مگ

1398/05/16 23:19

خونمون

1398/05/16 23:19

من یه شهر دیگم

1398/05/16 23:20

پاسخ به

من یه شهر دیگم

اهان سرکارئه شهردیگ

1398/05/16 23:20

تنهایی خونه

1398/05/16 23:20

نه من اومدم خونه مامانم بمونم

1398/05/16 23:20

پاسخ به

نه من اومدم خونه مامانم بمونم

خوبه تنها نمونی یه وقت با این حالت

1398/05/16 23:21

همی ن اونجا خیلی تنهام خیلی اونقد ک اگ چیزیم شه هیشکی نمیفهمه

1398/05/16 23:21