رمان سرا

55 عضو

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1398/05/16 18:36

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1398/05/16 18:36

ﻧﮕﺎھﻰ ﺑﮫ ﺳﺮ ﺗﺎ ﭘﺎم اﻧﺪاﺧﺖ ﮔﻔﺖﻧﺎب رﻣﺎن. در ﺳﻤﺖ ﺧﻮدش رو ﺑﺎز ﮐﺮد.رﻓﺖ ﺳﻤﺖ ﻣﺎﺷﯿﻨﺶ:-ھﻤﯿﻨﻢ ﻣﻮﻧﺪه ﺑﻮد ﺑﺎ ﯾﮫ دﺧﺘﺮ ﺑﭽﮫ ى دھﺎﺗﻰ ﺗﻮى ﺟﻤﻊ دﯾﺪه ﺑﺸﻢ! ﻻﺑﺪ داره ﮐﺎرى ﮐﮫ دﺧﺘﺮش ﮐﺮده ﺑﻮد رو ﺑﺎ آوردن ﺗﻮ ﺟﺒﺮان ﻣﻰ …ﺳﻮار ﺷﻮﮐﻨﮫ؛ ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺪوﻧﻢ ﻋﻤﻮ ﺑﺮاى ﭼﻰ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻮ رو ﺑﯿﺎره ﺧﻮﻧﮫ ى ﻣﻦ .ﺧﻮدم ﻋﻘﺐ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺟﺎ ﮔﺮﻓﺘﻢﺑﺎ دادش از ﺗﺮس ﭼﺸﻢ ھﺎم رو ﺑﺴﺘﻢ و در ﺳﻤﺖ دﯾﮕﮫ ى ﻣﺎﺷﯿﻦ و ﺑﺎز ﮐﺮدم و ﺑﮭﺎرک رو روى ﺻﻨﺪﻟﻰ ﻣﺨﺼﻮﺻﺶ ﮔﺬاﺷﺘﻢ و . ﺗﺮﺳﯿﺪه ﮔﻮﺷﮫ ى ﻟﺒﻢ رو ﺑﮫ دﻧﺪون ﮔﺮﻓﺘﻢ.ﺑﺎ رﯾﻤﻮت در ﺣﯿﺎط وﺑﺎز ﮐﺮد و ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﻣﺎﺷﯿﻦ از ﺣﯿﺎط ﺧﺎرج ﺷﺪ.دوﺑﺎره ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮫ اون ﺧﻮﻧﮫ ﻣﻰ رﻓﺘﻢ و أدم ھﺎﯾﻰ ﮐﮫ دوﺳﺘﺸﻮن ﻧﺪاﺷﺘﻢ و ھﯿﭻ ﺣﺴﻰ ﺑﮭﺸﻮن ﻧﺪاﺷﺘﻢ رو ﻣﻰ دﯾﺪم. از ﻣﺎﺷﯿﻦ ﭘﯿﺎده ﺷﺪم و ﺑﮭﺎرک رو ﺑﻐﻞ ﮐﺮدم. ﻣﺎﺷﯿﻦ و ﮐﻨﺎر در ﺧﻮﻧﮫ ﻧﮕﮭﺪاﺷﺖ.ھﻮا ﺗﺎرﯾﮏ ﺷﺪه ﺑﻮد.رﻓﺖ ﺳﻤﺖ در و زﻧﮓ آﯾﻔﻮن رو زد. در و ﺑﺎز ﮐﺮد و ﺑﮫ داﺧﻞ رﻓﺖ.در ﺑﺎ ﺻﺪاى ﺗﯿﮑﻰ ﺑﺎز ﺷﺪ.ﺑﺎ ﮔﺎم ھﺎى ﻧﺎ ﻣﺘﻌﺎدل و اﺳﺘﺮس وارد ﺣﯿﺎط ﺷﺪم.(وﯾﺪﯾﺎ)دﯾـﺎﻧہ , [68

1398/05/17 02:05

#18
ناب رمان
.و صداى خنده شون بلند شد. بھارک و محکم تو بغلم گرفتم
:نمیدونستم چى جوابشون رو بدم. شادى با تمسخر گفت
.ھمھ اش تقصیر اون خوک پیره؛ این دختره ى دھاتى رو آورده تا احمدرضا من رو بیرون کنھ اما کور خونده-
.نھ بابا احمدرضا تو رو ول نمى کنھ بیاد این و قبول کنھ تا پرستار دخترش بشھ-
:یکیشون گفت
.تو ھم پرستار خودشى ھم پرستار دخترش-
!و با صدا خندید. منظور حرفش رو نفھمیدم. مگھ اونم مریضھ؟
.بچھ ھا ولش کنید-
.و بى توجھ بھ من و بھارک با دوستاش سمت در حیاط رفتن. ھوا تاریک شده بود. با بھارک وارد سالن شدم
.غذاش رو دادم و پمپرزش رو عوض کردم تو تختش خوابوندمش
.دختر آرومى بود. کنار تختش نشستم و نگاھم رو بھ چھره ى معصومش دوختم
.شادى وارد اتاق شد و مثل این سھ شب تمام لباسھاش رو درآورد و روى تخت دراز کشید. عجیب از این دختر بدم مى اومد
.ھمونجا کنار تخت بھارک دراز کشیدم
.نیمھ ھاى شب از تشنگى بیدار شدم. باید مى رفتم آشپزخونھ
.بى میل از اتاق بیرون اومدم
(ویدیا (دیـانہ] ,86
ا چشم ھایى کھ خمار خواب بود کورمال کورمال سمت آشپزخونھ رفتم. آباژور توى سالن روشن بود
.در یخچال و باز کردم و لیوانى آب خوردم. کمى خواب از سرم پریده بود
چرخیدم تا از آشپزخونھ بیرون بیام کھ محکم با جسمى برخورد کردم. ترسیده بدون اینکھ بدونم کیھ دستم رو بھ لباسش بند
.کردم تا نیوفتم
.سر بلند کردم. با دیدن چھره ى مردونھ اى سریع ازش فاصلھ گرفتم
:قلبم از ترس محکم بھ سینھ ام مى کوبید. با لکنت گفتم
.... تو کى ھستى؟ ... چطور وارد خونھ شدى؟

1398/05/16 16:32

#19
ناب رمان
:اخمش عمیق تر شد و گفت
!نمیدونستم باید براى ورود بھ خونھ ى خودم اجازه مى گرفتم-
:تن صداش یھ خش خاصى داشت. دستم و ترسیده سمتش گرفتم گفتم
!تو صاحب خونھ اى؟ قاتلى-
یھو فھمیدم چھ سوتی دادم با دستم محکم زدم تو دھنم کھ لبم درد گرفت اخم ھام توی ھم رفت
دختره ى *** تو کى ھستى کھ جرأت مى کنى بھ خودت اجازه بدى و بھ من توھین کنى؟-
.دستم و بالا آوردم
من ھیچ *** ... بذار برم، باشھ؟-
.قدمى سمتم برداشت. جیغ خفھ اى کشیدم و قدمى عقب گذاشتم
...تو رو خدا من و نکش ... من کھ کارى نکردم-
تو دیوونھ از کجا پیدات شده؟ شادى کجاست؟-
.شادى بالا ... بذار من برم-
دارى حوصلھ ام رو سر میبرى این موقع شب. شادى چطور اجازه داده خدمتکار خونھ بمونھ؟-
.من خدمتکار نیستم-
:پوزخندى زد و نگاه تحقیر آمیزى بھ سر تا پام انداخت. جدی گفت
.آره بیشتر شبیھھ دھاتى ھا ھستى-
:چشمھام رو بستم و تند گفتم
.من پرستار جدیده دخترتونم-
.حرفم کھ تموم شد چشمھام رو باز کردم
(ویدیا (دیـانہ] ,86ارت_81#
:نگاھش دقیق تر شد گفت
یعنى تو دختر مرجان ھستى؟-
:حس کردم پوزخند عصبى زد گفت

1398/05/16 16:34

#20
ناب رمان
اون کجا تو کجا ... البتھ باید بین یھ دختر دھاتى و یھ زن جھان دیده فرق باشھ. حالام بھتره از جلوى چشم ھام برى؛ فردا -
.تکلیفم رو باھات روشن مى کنم
.با گامھاى لرزون از آشپزخونھ بیرون اومدم. خواستم بدوم کھ پام گیر کرد بھ دامنم و محکم زمین خوردم
.دستم زیر پھلوم موند. از درد نفسم رفت و جیغ خفھ اى کشیدم
.ھنوز ھمون طور پخش زمین بودم کھ سایھ اش بالاى سرم ظاھر شد
.نگاھم بھ کفش ھاى مشکى مردونھ اش افتاد و خط اتوى شلوار مشکى مردونھ اش
ً معلوم بود
.روى پا کنارم روى زمین نشست. سرم و کمى بلند کردم حالا چھره اش کاملا
.صورتى معمولى با تھ ریش اما یھ ابھت خاص توى چھره اش بود کھ باعث مى شد ازش بترسى
:خیره اش بودم کھ گفت
!کوچولو، دست و پا چلفتى ھم کھ ھستى ... بھ درد ھیچ چیز نمى خورى-
.مچ دستم رو آروم ماساژ دادم و از روى سرامیک ھا بلند شدم. چرخید و پشت بھم بھ سمت پلھ ھاى طبقھ ى بالا رفت
.از اینھمھ دست و پا چلفتیم حرصم گرفت و سمت پلھ ھا رفتم
.وارد ھمون اتاق ممنوعھ شد
.سمت اتاق بھارک رفتم و دوباره سر جام دراز کشیدم اما ذھنم درگیر بود
. دم. مردى کھ قاتل ھمسرش بود و تقریبا 61 سالگى یھ دختر یکسال و نیمھ داشت ً از تنھا بودن با این مرد مى ترسی تو سن
“کلافھ نفسم رو بیرون دادم. زیر لب زمزمھ کردم ”مرجان ... اسم مادرم مرجان بود
.بى تفاوت چشم ھام رو بستم
(ویدیا (دیـانہ] ,86 پارت_80#
.با تابش نور خورشید سریع تو جام نشستم
.خمیازه ای کشیدم و نگاھم سمت بھارککشیده شد کھ تازه بیدار شده بود. و میخواست از تختش پایین بیاد
.خم شدم و گونھ اش رو محکم بوسیدم. بغلش کردم. شادی ھنوز خواب بود
ھمراه بھارک از اتاق بیرون اومدم. صدای موزیک آرومی از سالن، تمام فضا رو گرفتھ بود. تعجب کردم، کی آھنگ گذاشته بود

1398/05/16 16:36

#22

:شادى با دیدن من مثل بچھ ھا لب برچید گفت
...دیدى عموت چیکار کرده؟ این دختر امل دھاتى رو آورده جاى من-
.آقاى قاتل سر بلند کرد و نگاھى بھم انداخت. ھول کردم و احساس کردم گونھ ھام گل انداخت
.سرم و پایین انداختم. روى صندلى نشست
:شادى ھم کنارش نشست. نمیدونستم چیکار کنم، بمونم یا برم! بلاتکلیف مونده بودم. نگاھى بھم انداخت گفت
.میز و چیدى میتونى برى-
.از خدا خواستھ بھارک و بغل کردم و بھ سالن اومدم. صداى زنگ تلفن بلند شد
.سمت تلفن رفتم و برش داشتم
بلھ؟-
احمدرضا برگشتھ؟-
.صداى محکم و جدى آقاجون بود
.بلھ، دیشب اومدن-
اون دختره ھنوز اونجاست؟-
.نیم نگاھى بھ آشپزخونھ انداختم
.بلھ اینجاست-
.آقاجون چیزى زیر لب گفت
چیزى گفتین؟-
.نھ، گوشى رو بده بھ احمدرضا-
(ویدیا (دیـانہ] ,86
پارت_78#
.گوشى رو گذاشتم. نمیدونستم چى صداش کنم. سمت آشپزخونھ رفتم
.آقا کارتون دارن-
:از روى صندلى بلند شد گفت
.اول صبحم دست از سر آدم بر نمیدارن ... 49 سالمھ مثل بچھ باھام رفتار مى کنن

1398/05/16 16:48