7 سالشه. من رو تخت خوابیده بودم از پشت سرم پرید رو تخت من شیش متر از ترس پریدم باردار بودم. بعد یهو شورتم خیس شد ترشح بود خیلی با شوهرم ترسیدیم. برا همین گفت
1398/06/08 17:41
//= $member_avatar ?>
اهان
1398/06/08 17:41
//= $member_avatar ?>
زهرا ناراحتیه هیچکس به نظر من مهم نیس
1398/06/08 17:41
//= $member_avatar ?>
اصلا کسی لیاقت نداره ما خودمونو ناراحت کنیم براش
1398/06/08 17:41
//= $member_avatar ?>
اگه لیاقت داشته باشه اصن ناراحتمون نمیکنه
1398/06/08 17:42
//= $member_avatar ?>
من بچه ها یک ماهشون بود اومدم خونه مامانم تا الان که 4 ماهشون تموم شده. یک بار اون اوایل بهم پیام داد و زنگ زد تا الان.
1398/06/08 17:42
//= $member_avatar ?>
چه عوضین بخدا
1398/06/08 17:43
//= $member_avatar ?>
بابا نوه خودتونه
1398/06/08 17:43
//= $member_avatar ?>
منم هربار شوهرم میگه بریم بچه هارو ببینن بهانه میارم ک نبرمشون. میگم اگر واقعا دوستمون دارن زنگ بزنن احوالپرسی کنن. به همه تلفن دست میگیره زنگ میزنه.