خواستیم بریم بیرون بعدش داداش ماشینش خالی بود بهش گفتم مامانت اینا رو بفرست بره با داداشت ماهم بریم دنبال مامانم اینا گناه دارن چندبار زنگ زدن میگن غفار نمیره بیرون ک ماهم ببره گفتم باشه اگ خواستیم بریم بهش میگم بعد دراومد گفت اون یکی خواهرم بهاشونه من ک میدونستم دروغ میگه
با پیام *** بهش
بهش رسیدیم پارک دراومد نشستم رو سبزها بعدش مامانش و خواهرش رفتن نشستن اون ور پشتشون هم کردن بهم اومد اخم کرد یواشکی بهم میگفت چرا ننشستی پیششون منم بهش گفتم اونا رفتن اونطرف نشستن والا من نشسته بود دیگ هیچ نگفت بلالم ک درست کرد داد ب مامانش و خواهرش خورد داداش برام بلال آورد منم ی چندتا گاز زدم خوردم دادمش ب زنش داشتم با بچه برادرش عکس میگرفتم اومد نشست پشت سرم تو عکسمون خودش فهمید ک تقصیر خودشه منم بهاش کاری ندارم
1398/08/15 18:04