قرار بود شوهرم صبر زرد بخره بیاره.
صب ک بیدار شدیم گفتم تا ظهر بدم بهش ظهر به بعد باباش اومد تلخی میزنم از شیر میگیرمش.
بعد بیدار شدنمون یکی دوساعت بعدش ازم خواست یهو گفتم الان بدم یهو ظهر ندم بدتره .رفتم رژ قرمز زدم نوک سینم گفتم اوف شده اخی شده چشاشو بست قیافشو مچاله کرد رف عقب.
هی میومد *** میگفتم دیدی ک اوف شد باز میرفت .
بعد از ظهرشم اصن از تلخی نزدم هر وقت میگف میگفتم یادته اوف شده قرمز شده دیگه نمیخواست و خوابید بدون گریه.
ولی شبش خیلی گریه کرد حتی تلخی هم زدم بدم بخوره شاید باورش بشه ولی نخورد.
خلاصه این شد ک جدا شد
1399/11/15 16:04