پاسخ به چه صبوری? از شوهرتم پرسیدی؟ البته اگه دوست نداری در موردش صحبت کنی نگو چیزی
اره
همون روز ک پیام هاشون رو خوندم
همسرم حموم بود ک من رفتم سراغ گوشیش و واتساپش رو دیدم و فهمیدم با دختری ب اسم بهار درارتباطه
درحموم روباز کرد صدام زد دید گریه میکنم
همونجوری خیس و کفی زد بیرون سمتش رفتم فقط میزدمش میگفتم چراخیانت کردی
خیلی بهم ریخته بودم
گفت اشتباه کردم گفتم چه اشتباهی نه ماهت تو شکممه ها
البته قبلش از پیاما وشماره عکس گرفتم با گوشی خودم
هیچی دیگه گفت معذرت میخوام همین الان بلاکش میکنم
خب تقصیر توم بوده هی سر خونه گرفتن باهامدعوا میکنی
منم ارامش لازم بودم این کارو کردم
حقیقتش حق بااونبود ولی اون نتونست من وموقعیتم رو درک کنه
من باردار بودم و قرار بود خونه بگیریم و ازخانوادش جدابشیم
ساختار خونه پدرش قدیمیه و دستشویی تو هالی ک میشینن و پذیرایی میکنن هستش و اتاق خواب ندارن ینی دوتا بود ک برا من وهمسرم جدا کردن وپشت درهاش تیغه گچی گذاشتیم
هی میگفتن بردارین من نمیذاشتم همینم مونده بود سرشون رو بندازن بیان تو اتاقم بالاسرم باشن ونتونم راحت باشم
خونشون دوعبورداره یکی حیاط یکی هم تو راهرویی ک بین دواتاق خوابی ک ب مادادن قرار داشت
خلاصه موندن سر یه هال و یه مهمون خونه ی بزرگ
منم دعوام بود باهمسرم ک خونه بگیر من نمتونم جلو برادر مجرد و پدرت برم دستشویی پدم رو عوض کنم یا حموم کنم من نمیخوام اونجا باشم
اخرسرم ک نگرفت مجبور شدم بیس روز اونجا باشم ک ب لطف دعواهای مادرشوهرم و دوبهم زنی هاش من یه هفته بعد زایمانم و بیس روز بعد زایمان یه کتک مفصل ازشوهرم خوردم ک باعث تشنجم شد و شیرم شد قطره قطره ویهو سینه هام خشک شد????غذا ی من جا سوپ و غذاهای مقوی برنج وسالاد شیرازی بودک نمیشد من سالاد بخورم برنج خشک وخالی میخوردم
از حق نگذریم دوبار سوپ و شبی ک اسم لیانارو گذاشتیم مرغ وبرنج خوردم تو طول اون بیس روز
نمیشد اعتراض هم کرد چون سرباربودم
شکلات هایی ک فامیل میاوردن رو قایم میکردمباداخواهرم بخوره
هرروزم بامن دعوا میکرد ک چرا هرکس شیرینی و شکلات هممیاره من مینویسم ???اخرشم سه پاکت رو معلوم نبود چیکار کرد
هیچی دیگه از چیزایی ک میترسیدم سرم اومد وشوهری ک بخاطر خطاش و حضور بچم شده بود غلام حلق بگوشم تو اون هفته ی اول ب لطف عجوزه خانوم باز شد بلای جونم جوری ک تا سه روز حتی نیومد سمت لیانا
کسی ک کل یک هفته همش پیش من بود وبچه بغلش بود سه روز تمام تو اون خونه بود ونگاهمون نکرد
1401/10/08 16:16