نفسیا

0 عضو

خو

1399/07/27 23:28

خونه بغلیه ماهم فامیل شوهرم میشینه ک دعا نویسه

1399/07/27 23:28

بعد اون موکل داره نمیدونم میدونی یعنی چی یا ن همون جن

1399/07/27 23:29

آره این مولوی هم داشت

1399/07/27 23:29

خو

1399/07/27 23:29

بعد شوهرم رفته بود با دوستاش چن تا خونه اونور تر قلیون بکشن مادرشوهرمم خونه خواب بود مام سرمون تو گوشی بود

1399/07/27 23:29

خو

1399/07/27 23:30

بعد یهو من چشمم افتا ب اسمون دیدم از بالای درمون سه تا چیز سفید یکش وسط بود دوتای دیگشم بعلاش اینا رد شدن رفتن

1399/07/27 23:30

من اولش فک کردم ب چشمم اومده

1399/07/27 23:30

بعد یهو پسر عموم اسمش امیره گف شقایق دیدی

1399/07/27 23:31

گفتم چیرو نگو اونم دیدش

1399/07/27 23:31

بعد چشممون ب بالای در بود دیدیم یا خدا دوباره رد شدن رفتن سمت خونه همون دعا نویسه

1399/07/27 23:31

منو این ی جیغی کشیدیمو بدو بدو رفتیم سمت خونه

1399/07/27 23:31

خوب

1399/07/27 23:31

رفتیم تو اتاق و درو بستیمو زنگ زدم ب شوهرم

1399/07/27 23:32

حالا جن های همین مرده بوده؟

1399/07/27 23:32

مولویه

1399/07/27 23:32

اینا رو واقعی میگین????

1399/07/27 23:32

اره موکلاش بودن شوهرم رفت خونش گف بابا اینا چی بودن گفت من داشتم برا یکی دعا مینوشتم براهمین اینطوری شده

1399/07/27 23:32

آره بخدا واقعیه

1399/07/27 23:32

بعد فرداش مادرشوهرم اینا رفتن شهرو من و شوهرمم قرار شد دوسه روز دیگ برگردیم

1399/07/27 23:33

شوهرم رفته بود بیرون منم شام میزاشتم

1399/07/27 23:33

پاسخ به

اره موکلاش بودن شوهرم رفت خونش گف بابا اینا چی بودن گفت من داشتم برا یکی دعا مینوشتم براهمین اینطوری...

این آقاهه هم قشنگ اسماشون رو صدا مید و میگفت بیاین شمارو احضار میکنم

1399/07/27 23:33

دیدم یکی هی صدام میکنه هی صدام میکنه

1399/07/27 23:33

خوب

1399/07/27 23:33