تو این مدت من که به تعداد انگشتای دستمم ارضا نشدم حرفی نزدم،اونوقت واسه کردنش من باید نازشو بخرم،بهش دیروز ظهر گفتم که امشب باید باشه طبق حرف دکتر،باز اومده نشسته پای فوتبال،باز من دیدم پای فوتباله،با وقاحت و پرروگری تمام گفتم من میرم تو اتاق بیا،تلویزیونو خاموش کن بیا،اومده تو اتاق،منم تا بدنش به بدنم خورد انگار ی کوره آتیش به تنم چسبید گفتم وای وای چقدر داغی،نمیتونم تحمل کنم،پاشد رفت تو هال،منو میگی مارس موندم و زدم زیرگریه.
بعد رفتم بهش میگم فوتبال از زندگی تو واجبتره،مرده شور این فوتبالو ببره،میگه والا من تا نزدیکت میشم میگی داغی،میرم حمام میام نزدیکت میشم میگی خیسی بمن نچسب بدم میاد،این دوتا رو که گفت با خودم گفتم نکنه من مشکلی دارم شاید این راست میگه،دیگه از دیشب فقط دارم التماس به خدا میکنم و اشک میریزم به این بخت بالابلندم
1400/02/09 11:06