The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

امیدم به خداست

5 عضو

بلاگ ساخته شد.

سلام میخوام اینجا از تجربه هام بگم

1400/02/27 11:32

فاطمه هستم 23سالمه وشوهرم27 سالشه کاملا سنتی باهم اشنا شدیم وازدواج کردیم اوایل ازدواج که عقد کرده بودیم شوهرم نظامیه زاهدان زندگی میکردیم ومن همش درحال رفتو امد بودم تا اینکه عروسی گرفتیمو کامل رفتیم همونجا برای زندگی

1400/02/27 11:35

یکماهی از عروسیمون میگذشت که دیدم عه خبری از پریودی نیست به امید اینکه این دردسینه وپادرد علائم پریودیه ولی چرا نمیاد دوسه هفته ای با این علائم صبر کردمو گفتم بلاخره میاد دیدم نه نمیشه یه تست زدمو منفی شد خوشحال شدم گفتم حالا که باردار نیستم خداروشکر تستو بیرون ننداخته بودم دوروز بعدش شوهرم شیفت بود رفتم نگاش کردم دیدم عه این که هاله داره بازم شک نکردم که باردارم

1400/02/27 11:39

ویه چند روز گذشت وباز به اسرار مادرشوهرم باز تست زدم این بار به سرعت رفتو خط cاول قرمز شد گفتم دیدی منفیه به لحظه نکشید که خط tهم پررنگ شد سراسر وجودمو استرس گرفت

1400/02/27 11:41

به مادرشوهرم گفتم گفت عکس بی بی چکو بفرست برام منم فرستادم گفت مبارکه مثبته منم میگفتم نه خرابه منفیه گفت فردا برو ازمایش گفتم دفترچم خونتون جا مونده دفترچمو فرستادن برام دوروزی شد رفتم ازمایش میگفتم من که میدونم منفیه ولی خب میرم ازمایش شوهرم صبح زود دفترچمو برد اورژانس بیمارستان برام ازمایش بتا نوشت وامد دنبالم رفتیم ازمایشگاه خون گرفتو گف ساعت 1ظهر بیاین برا جواب امدیم خونه نهارو اماده کردم وشد ساعت 1شوهرم گفت من میرم جوابو بگیرم از همونجا زنگ زد گفت منفیه گفتم خداروشکر امد خونه گفت مثبته وای چه حالی داشتم حس خوشحالی وناراحتی باهم خوشحال از اینکه بی دردسر باردار شدم چون همش ترس از ناباروری داشتم وناراحت از اینکه خیلی زوده ماهنوز تازه یکماه از عروسی میگذره

1400/02/27 11:51

و هی ناشکری وناراحتی وسردرگمی زنگ زدم به مادرشوهرم گریه کنان گفتم ازمایشم مثبته وای خونه مادرشوهرم از خوشحالی رفت روهوا صدای خنده وشادیشون میومد منم گریه میکردم میگفتم بچه نمیخوام زوده هنوز وگفت به مامانت گفتی گفتم نه نمیتونم گفت خودم میگم بهش زنگ زد به مامانم گفت سیسمونیو اماده کردی اونم گفته بود چی وای فاطمه حاملست وخیلی خوشحال شده بود زنگ زد بهم از خوشحالی وتبریک گفت منم ناراحت اونم میگفت نگران نباش

1400/02/27 11:54

خلاصه یه چند روزی درگیر این موضوع بودم تا اینکه شروع کردم دنبال دکتر خوب گشتن ویه دکتر بهمون معرفی کردن وگفتن خیلی خوبه واینجور حرفا شمارشو گرفتم زنگ زدم منشی جواب داد گفتم نوبت میخواستم برا امروز گفت نداریم گفتم فردا گفت فردا هم نداریم خودش گفت شنبه مطب باش رفتم بااسترس و چند ساعت طول کشید تا نوبتم شد رفتم داخل وای نمیدونستم الان چی میپرسه چی بگم چی میشه هنوزم امید داشتم که میگه نه باردار نیستی خدایا منو ببخش برا ناشکری های که کردم

1400/02/27 11:59

ازمایش بتامو گذاشتم روی میز گفت تاریخ اخرین پریودی منم گفتم گفت خب الان 5هفته ای باحساب بتا وتاریخ سنو تشکیل قلب برات مینویسم رفتی اگه قلبش تشکیل شده باشه برو ازمایشاتم انجام بده بیا پیشم

1400/02/27 12:00

رفتم نوبت سنو گرفتم و چند روز طول کشید و رفتم سنو موقع سنو شوهرمم همرام بود ودکتر یه نقطه روی مانیتور نشون داد گفت این کیسه ابه و این قلبشه که داره میزنه وای از اون لحظه که قلب کوچولوش میزد عاشقش شدم حسش کردم با خوشحالی بلند شدمو گفتم خداروشکر که قلبش تشکیل شده بهم گفت 5هفته و4 روز هستین و برا ازمایش رفتم برا فرداش نوبت گرفتم

1400/02/27 12:03

اینم یادم رفت بگم یه چند روز قبل اینکه برم دکتر لکه بینی داشتم برا همین زودتر فرستاد برا سنو وتو سنو مشخص شد هماتوم دارم وگفت برو دکترت بهت دارو بده دفع بشه

1400/02/27 12:04

با جواب ازمایشو سنو رفتم پیش دکتر ودارو داد وگفت 20روز دیگه سنوتو تکرار کن وشیاف داد برا خونریزیم هرجا میرفتم ای شیافه گیر نمیومد ومن استرس داشتم چون تو سنو گفته بود احتمال سقط هست ولی بهم نگفت استراحت مطلق باید بشی نباید راه بری نباید زیاد سرپا وایسی هیچی بهم نگفت

1400/02/27 12:07

پنج روز هی از اینورشهر به اونور شهر دنبال دارو بلاخره یه شیاف با دوز پایین تر اونم از 20 تا 15 تا دونشو پیدا کردم روزی یدونه استفاده میکردم خونریزیمم قطع شده بود و بلاخره این چند روزم گذشت وبه حساب خودم شدم 8 هفته و رفتم برا سنو ببینم وضعیتم چطوره هماتومم درچه حاله خوابیده بودم روتخت وشوهرمم گوشیو اماده کرده بود فیلم بگیره دکتر شروع کرد به سنو کردن گفت اقا گوشیتونو خاموش کن بزار رو میز شوهرم گذاشت گوشیو روی میز و دکتر گفت رشد نکرده منم تو ذهنم گفتم حالا میرم دکتر دارو میده که رشدش خوب بشه کمه ادامه داد فک کنم هماتومتون جلوی رشدشو گرفته ازم پرسید دارو مصرف میکنی گفتم شیاف داده بود که تموم شد گفت لکه بینی نداری گفتم نه قطع شده گفت متاسفانه باید سقط کنی گفتم چی گفت نگران نشو سخت نیست بادارو سقط میشه دردشم مث پریودیه وای این حرفو زد بلند شدم انگار یه سطل اب ریختن رو سرم دنیا روسرم خراب شد یعنی چی چی شد چرا اینجور شد گریه کنان امدم بیرون شوهرم منتظر بود برگه سنو رو بگیره بیاد

1400/02/27 12:14

امد گفت ناراحت نباش دل داری میداد منم نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم اشکام خودشون میومدن تو همون لحظه مادرشوهرم زنگ زد گف چطوری رفتی سنو گفتم اره همین الان امدم بیرون گف چیزی شده شروع کردم زار زار گریه کردن گوشیو دادم شوهرم بهش گفت دکتر گفته ایست قلبی کرده وتو 6 هفته و 4روز جنین مونده وکیسه ابم چروکیده شده تقریبا 20 روزم هست این اتفاق افتاده اونم میگفت طوری نمیشه شماهنوز جونید خدابزرگه ناراحت نباش ان شاالله بعدی واین حرفا مگه من میتونستم بیخیال بشم نمیشد

1400/02/27 12:18

تو ذهنم ترس و دلهره بود تو این شهر غریب چکار کنم فرداشم شوهرم باید میرفت ماموریت چهار روز نبودمن از عصر تا اخرشب فقط گریه کردم زنگ زدم به مامانمم گفتم اینجور شده اونم خیلی ناراحت شد و شروع کرد به گریه کردن

1400/02/27 12:21

خیلی ناراحت بودم نمیدونستم چی میشه از وقتی صدای قلبشو شنیده بودم عاشقش شده بودم باهاش حرف میزدم بازم امید داشتم میگفتم اشتباه کرده چهارشنبه بود شوهرم گفت فردا برو پیش خانوادهامون منم باید برم ماموریت شاید اتفاقی بیفته تنها نمیتونی بری بیمارستان با همون حال داغون خراب ظهر پنجشنبه سوار قطار شدمو امدم طرف شهرمون شب رسیدم مامانم امد دنبالم برای روز جمعه از دکتر نوبت برام گرفته بودن

1400/02/27 12:26

خیلی امید داشتم که اشتباه شده باشه وقلبش هنوز بزنه رفتمو نوبتم شد وبازم سنوم کرد دکتر خودش گفت باید سقط کنی بازم بیا سنو برای سقط باید دوتا سنو داشته باشی حالا برو خونه شاید بیفتی سر خونریزی بیا زایشگاه اگه خونریزی داشتی

1400/02/27 12:28

من هنوز امید داشتم نمیتونستم قبول کنم که نیست باید سقط کنم تو این یک هفته هر روز میرفتم سنو ومن هیچ علائمی نداشتم نه دردی نه خونریزی دکتر میگفت اثر شیاف هاهسته وشد چهارشنبه رفتم سنو شدم گفت سقط نمیشه گفتم دارو بده گفت نه بادارو دفع نمیشه باید بیای کورتاژ وای دوباره استرس گرفتم گفتم خدایا نکنه اتفاقی بیفته وترس وجودمو گرفتم گفتم راهی نیست گفت نه نامه رو داد وگفت شب ساعت نه بیمارستان باش رفتم گفتن باید بری پیش مشاوره برا بیهوشی دکتر بیهوشی امد و چندتا سوال پرسید گف برو خونه فردا صبح زود بیا بیمارستان شام سبک بخور وناشتا بیا منم ناراحت قدم زنان امدم سوار ماشین شدمو امدم خونه یه دمنوش خوردمو رفتم دوش گرفتم خیلی کمرم درد امده بود ساعت یازده شب بود یکم خونریزیم شروع شده بود دردم شدید تر میشد داراز کشیده بودم از درد خواب نمیرفتم هی دردم قطعو وصل میشد این دردا ادامه داشت تاساعت یک شب اون موقع دردافاصلشون کمترو کمتر شد تا اینکه یه فشار زیاد بهم وارد شد دویدم رفتم سمت سرویس بهداشتی یک دفعه بایده فشار زیاد خون و ابو لخته و جفتو جنین ریختن بیرون وای چه حس سبکی داشتم چقد اروم شده بودم انگار نه انگار تا چند دقیقه پیش درد داشتم امدم مامانمو بیدار کردم گفتم مامان این امد گفت بلندشو بریم دکتر گفتم نه خوبم درد ندارم حالم خوبه گفت پس بخواب اگه حالت بد باشه یا خونریزی شدید شد بیدارم کن بریم دکتر گفتم باشه به شوهرم پیام دادم گفتم امد دفع شد گفتم الان عکسشو برات میفرستم اونم پیام داده بود به مامانش گفته بود بعد اون راحت خواب رفتم ولی غمی تو دلم بود بغض داشتم به معنای واقعی از دستش داده بودم دیگه

1400/02/27 12:44

فردا صبح زودمادرشوهرم باکاچی امد پیشم گفت بخور که اذیت شدی ونوبت گرفتم از دکتر رفتم پیشش گفتم دفع شد برا همین نیومدم صبح زود بیمارستان گفت بازم بخواب سنو کنم بببنم چیزی نمونده خوابیدم گفت یکم از جفت مونده قرص نوشت برام گفت 6ساعتی بخور و شنبه باز بیا سنو وای این قرصو میخورم چه فشاری میومد بهم برا بقایا بود دردزیاد باخونریزی زیاد میشد شنبه شدو رفتم گفت چیزی نمونده ومنم سریع گفتم شب میتونم باقطار برم خونم گفت برو مشکلی نیست

1400/02/27 12:48

شبم سوار قطار شدمو امدم خونه چقد احساس بدی بود خیلی ناراحت بودم استرس ترس همچی تو وجودم بود ناراحت بودم میگفتم ناشکری خدارو کردم ازم گرفتش ونمیتونستم کنار بیام خیلی سخت بود افسرده وبی روح شده بودم کارم گریه بود تو تنهایی و بی کسی وسه ماه از اون ماجرا گذشتو من اجازه داشتم دوباره باردار بشم رفتم تحت نظر همون دکتری که وقتی باردار بودم میرفتم پیشش گفتم این اتفاق افتاده سقط کردم والان این مدت گذشته و میخوام اقدام کنم گفت مشکلی نیست برو ازمایشو سنو برام بیار رفتم انجام دادم امدم بهم قرص یدفولیک و امپول ویتامین D3داد با کلومیفن و یه امپولhcg دی98 بود از بهمن داروهامو استفاده کردم به خیال اینکه مث اون بار همون دفعه اول میگیره و من باردار میشم ولی ماه اولم اقدام کردمو نشد دیگه دکتر نرفتم تا چند ماه خرداد شد دیدم خبری نیست منم از بهمن اقدامم رفتم دکتر باز دارو داد این بار لتروزل و امپولhcgدوتا این ماهم نشد ماه بعدشم رفتم و قرص امپول داد بازم نشد مرداد شد و من امدم شهرخودمون بازم همینجوری اقدام کردمو خبری نشد باز از ابان لتروزل وامپولhcgمصرف کردم اتفاقی نیفتاد ماه بعدشم استفاده کردم بازم اتفاقی نیفتاد دی ماه شد من نگران شدم از این همه تاخیر پرسو جو کردمو رفتم باز همین دکتر قبلی گفت شوهرتو بفرست ازمایش شاید مشکل ازاونه یکساله باردار نشدی امدم خونه گفتم اما شوهرم راضی نشد بره ازمایش گفت من که خودم مطمئنم سالمم راستش خودمم مطمئن بودم سالمه

1400/02/27 13:01

بعد تحقیق درمورد دکتری زیادی که تصمیم داشتم برم پیش افلاطونیان یزد یه با مرکز ناباروری نجمیه کرمان اشنا شدم گفتم امتحانش میکنم زنگ زدم چون قبل عید بود گفت همه رفتن مرخصی برا دکتر حسینی فقط وقت هست میخواهین گفتم باشه گفت چهارشنبه 10 صبح مرکز باشید گفتم باشه

1400/02/27 13:04

روز چهارشنبه باکلی استرس رفتم مامانمو مادرشوهرم همرام بودن به اونا نگفته بودم که اقدام کردیمو نشده گفتم کیست دارم ومیخوام اونجا تحت نظر باشم وبعد باردار بشم ورفتمو نوبت گرفتم تشکیل پرونده دادم وفرستادنم اتاق مشاوره وسوال ازم پرسیدن وپروندمو تکمیل کردن گفتن منتظر باش تا صدات کنیم بیای پیش دکتر نوبتم شد ورفتم داخل شروع کردم به توضیح دادن گفت روز چندمه پریودی هستی گفتم 15 گفت پس برو فیش وبپرداز بیا سنو وژینال سنو شدم گفت باید بری عکس رنگی وتست پاپ اسمیر شوهرتم باید بره ازمایش اسپرم وای دوباره استرسم شروع شد ای خدا چجوری راضیش کنم بره قبولم نمیکنه که میگه من مطمئنم سالمم ویه قرص داد فقط برای عکس رنگی گفت از روز اول پریودی تو یک روز قبل عکس رنگی 12ساعتی بخور استرس عکس رنگی داشتم چون میگفتن خیلی دردناکه وای حالم چقد خراب بود تا اینکه پریود شدم نوبت عکس رنگی گرفتم از روز اولم داروهاموشروع کردم چه استرسی داشتم صبحا ایقد فشارم افت میکرد از استرس و بالا میوردم بیمارستانی میشدم با امپولو سرم فشارم میومد بالا و بلاخره روز عکس رنگی رسید صبح حرکت کردم به سمت مطب رفتم یه لیست داد گفت اینارو بگیر با این محلول رو سریع بیا حال هرچی این داروخونه اون داروخونه گیر نمیومد تا یک جا ایرانیشو پیدا کردم خریدم بردم که دکتر گفت نه اینو من تزریق نمیکنم این اشتباهه باز دوباره تو بیمارستانا رفتم خلاصه چندساعتی گشتم واین حرفا تا تویک بیمارستان پیداش کردم ودوباره امدم به طرف رادیولوژی برا عکس رنگی استرسم بیشتر شد وقتی امدم داخل مطب کنار یکی نشیتمو سر حرفو باهاش باز کردم اونم استرس داشت بهم گفت فک کنم دردناکه گفتم اره فک کنم یهو یک جیغ بلندی از اتاق امد دیگه سکته ناقص رو دوتایی زدیم گفت من شیاف دیفنو فناک گذاشتم توهم گذاشتی گفتم نه گف خب برو بگیر بیا سریع رفتم طبقه بالا از داروخونه گرفتم امدم تو سرویس بهداشتی گذاشتم و اون خانونه که جیغ زد امد بیرون ونوبت کناریم شد حال اون خانمه خیلی بد بود دوطرفشو گرفته بودن بردنش خانمه کنارم بود رفت داخل وسریع هم امد بیرون گفتم چی شد خوب بود گفت اره ترسش بیشتر از دردشه رفتی داخل جیغ نزن اروم باش سریعتر تموم میشه همراهی کن

1400/02/27 13:31

اسممو خوندنو رفتم داخل لباسمو عوض کردم لباس یکبار مصرفو پوشیدمو روتخت دراز کشیدم دستگاهو امد گذاشت دهانه رحممو باز کرد من دیگه نگاه نمیکردم به کاراش فقط صلوات میفرستادم وخودموشل نگه داشته بودم محلول رو باسرنگ کشید و بایه لوله ای تزریق کرو داخل رحم سریع رفت ودوباره امد باز تزریق کرد دوباره سریع رفت شیش دفعه این کارو تکرار کردو تزریق میکرد ومیرفت داخل وعکس میگرفت دردش خیلی کم بود فقط موقع تزریق یه فشار ومث درد پریودی میومد سراغم وبلاخره تموم شد زیادم طونکشید دردشم ثانیه ای بود خیلی فشارم امده بود پایین کمکم کرد از تخت امدم پایین وروصندلی نشستم ایقد بدنم سرد شده بود ترسید شروع کرد به صدا زدن همراهیم تا اینکه مامانم نگران امد داخل گفت چی شده چطوری گفتم چیزی نشده کمک کرد لباسمو عوض کردم وامدم بیرون منتظر نتیجش یه ابمیوه خوردم که فشارم بیاد بالا وبیست دقیقه شد صدام زد رفتم داخل گفت نتیجش خوبه ومشکلی نداری وای چقد خوشحال شدم همش ترس داشتم نکنه لوله هام بسته باشن یا چسبندگی رحم پیداکرده باشم بعد سقط

1400/02/27 13:38

تجربمم از عکس رنگی اینکه ترسش از دردش بیشتره اگه ببخیال باشی وهمراهی کنی خیلی راحته

1400/02/27 13:39

نتیجه رو گرفتمو رفتم به سمت مرکز تا شوهرمم ازمایش اسپرم بده شوهرم چون مامانم همراهم بود گفت شما نیاین داخل من تنها میریم رفتم نوبت گرفتم فیشو پرداختم گفت نیای همرام با مامانت برین تو ماشین تا من بیام تنهایی رفتو ازمایش داد امد منم میخواستم جواب عکسو نشون بدم که دکتر سر عمل بود داشت ای وی اف میکرد وشوهرم رفت ازمایشو داد وامد امدیم سمت خونه

1400/02/27 13:42