The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

امیدم به خداست

5 عضو

دوسه روز بعدش جواب ازمایش اسپرم اماده میشد استرس داشتم میگفتم عکس من خوب بود وای اگه مشکلی باشه سخته تا رفع بشه خصوصا مردا هم زیاد همراهی نمیکنن بهم گفته بود اگه جوابش بد باشه دور دکترو خط بکش بچه نمیخوام

1400/02/27 13:44

چهارشنبه ازمایش داد ودوشنبه جواب اماده شد ومن نوبت گرفتم از دکتر عکس رنگیو با ازمایش اسپرمو باهم بردم پیش دکتر که گف همچی خوبه جواب ازمایشم خوبه بهم گفت بیا ای یو ای بازم استرس گرفتم گفت فکراتو بکن برو مشاوره برات داروهاتو بنویسه رفتم بیرون به شوهرم زنگ زدم گفتم میگه ای یو ای گفت حالا بیا شب امدم خونه تصمیم میگیریم رفتم دارو نوشت گفت اگه خواستی ای یو ای بشی باز بیا دارو برات بنویسم وازمایش اگه نه قرصو بخور روز یازده پریودی بیا سنو

1400/02/27 13:48

امدم وحرف زدیم شبش تصمیم گرفتیم بریم ای یو ای

1400/02/27 13:48

نوبت گرفتم رفتم پاپ اسمیر و ازمایش پرولاکتین و تیروئید چون گفته بود برای ای یو ای اینا باید باشه جوابشون جواب ازمایشا امد باز رفتم پیش دکتر گفتم تصمیمم عوض شد میخوام ای یو ای کنم برام دارو نوشت و فرستاد مشاوره واونجا باز برام ازمایش نوشت این بار برای هردومون وداروهای من باز این داروها گیر نمیومدن وبه سختی پیداشون کردم امپولای سینال اف و گرفتمو امدم خونه منتظر پریود بشم

1400/02/27 13:52

و پریودشدم از روز سوم لتروزل خوردم شبی دوتا تا هفتم وباز از روز 8تا10روزی یه امپول سینال اف که امروز اولین امپول رو زدم دوشنبست و چهارشنبه هم اخرین امپول رو میزنم وپنج شنبه روز 11پریودمه باید برم سنو سایز فولیکول وتاریخ ای یو ای رو بهم بده

1400/02/27 13:54

به امید مثبت شدن❤

1400/02/27 13:55

با من همراه باشید?

1400/02/27 13:55

شکر گذار باشید
خداهوامو داره..
روز های خوب خواهند امد..
هرسربالایی یک سرازیری دارد..
نفس عمیق بکش..
بیخیال همه اتفاقای عجیب وغریب..
هم اکنون زندگی کن❤

1400/02/29 02:30

سلام صبح زیباتون بخیر امروز اخرین امپول سینال اف رو تزریق کردم دردناک تر از همه بود به امید روزی که با نی نیم اینجا براتون تایپ کنم29 /2 /00

1400/02/29 09:18

دیروز صبح باکلی استرس حرکت کردم به سمت مرکز ناباروری رفتم یه نوبت گرفتم بعد چند لحظه شماره مو اعلام کردن رفتم پذیرش و گفتم امدم سنو سایز فولیکل ومشخصاتمو گفتم گفت لطفا کارت و ویزیتو پرداختم رفتم تو نوبت سنو منتظر اینکه پروندمو بهم بده برم داخل وای که چه استرسی دادشم صدام زدن گفتن بیا اماده شو رفتم داخل واماده شدم برای سنو چند دقیقه گذشت دکتر گفت بیا دراز بکش فقط خدا رو یاد میکردم میگفتم وای یهو بگه رشد نکردن ریزن یک دفعه دکتر گفت واااای استرسم بیشتر شد دیگه پرسید روز چندم پریودی گفتم 11 گفت اهان پس خوبه و گفت دوتا فولی 11و14 داری تو یک تخمدانت و یکی 14 هم تو اون یکی تخمدانت ودوباره باید دارو استفاده کنی تا روز 15 باز بیای سنو ستا امپول سنال اف نوشتو گفت امروزم بزن وفرستاد مشاوره برای تکمیل پرونده ای یو ای رفتم وبازم تو نوبت تا صدام کنه برم داخل پیش ماما رفتم و ازمایشاتتم باید بهش میدادم گفت خوبن ازمایش هپاتیت وایدز ازمنو همسر گرفتن خداروشکر مشکلی نبود وداروهارو تو دفترچم نوشت و گفت شناسنامه هاتونم باید بیارین کارم تموم شد از مرکز امدم بیرون وبه سمت دارو خونه کل شهر رو زیر رو کردم امپوله گیرم نمیومد وای بازم نگران اینکه یکدفعه گیرنیاد چکار کنم وبعد یکساعتو نیم چرخیدن به دور شهر از این داروخونه به اون داروخونه بهم گفتن برو داروخونه حلال احمر ورفتم باکلی استرس گفتم ببخشید این امپولو دارین گفت بله وای که چقد خوشحال شدم وگفت باید داخل یخچال باشه ای وای حالا چکار کنم تا برسم خونه خراب نشن خانمه گفت اب معدنیه یخ زده بزار کنارشون ورفتم موادغذای یه اب معدنی خریدم گذاشتم کنارشون تا برسم خونه
فردا هم سنو دارم امید وارم سایز فولیکولام خوب باشن و امپول ازاد سازی بهم بده که ان شاالله برم برای ای یو ای

1400/02/31 22:25

و امروز روز سرنوشت دارم میرم مرکز ناباروری برای ای یو ای به امید خدا ان شاالله نیجش مثبته?

1400/03/04 08:43

دیروز صبح بلند شدم از خواب صبحانه رو اماده کردم راه افتادم به سمت مرکز رسیدم اونجا ساعت 9 بود رفتم پذیرش گفتن برو ازمایشگاه ظرفو بگیر بده شوهرت بره نمونه بده تا بگیم خوبه یانه ورفتم ظرفو گرفتم دادم شوهرم که صدام زدن برو بخش بستری رفتم اونجا پروندمو تکمیل کردن و گفتن رضایت شوهرت باید باشه شوهرم امد رضایت نامه رو امضا کردو رفت استرس ای یو ای رو داشتم یک دفعه زنگ زدن که شوهرم باید واکسن کرونا بزنه رفتم پرسیدم دیگه نیازی نیست شوهرم باشه گفتن صبر کن ببینیم نمونه اسپرمش خوبه بعد بره فرستادنم ازمایشگاه هردوتامون نگران بودیم دیگه ازمایشگاهم گفت یه نیم دیگه جواب اماده میشه دوباره بیا بپرس یه نیم گذشت و رفتم پرسیدم گفتن خوبه شوهرت میتونه بره واکسن بزنه بیاد شوهرم رفت بهداری ناجا تا واکسن بزنه مسیرشم زیاد بود مث برقو باد رفته بود واکسن زده بود برگشته بود امد طبقه دوم دید من هنوز تو لابی بخش بستریم گفت چی شده هنوز اینجایی گفتم گفتن صدا میزنن گفتم پس تو برو تو ماشین حالت خوب نیست بهت زنگ میزنم رفت منم نشسته بودم با اونایی که مث من ای یو ای داشتن صحبت میکردم که امدن صدا زدن گفتن برین طبقه اول اتاق عمل وای که چقد استرسم بیشتر شد زنگ زدم به شوهرم گفتم بیا وقتی اتاق عمل رسیدم گفتن کسی نباید بیاد دوباره زنگ زدم گفتن نمیزارن نیا رفتم داخل امد تختمو اماده کرد گفت شلوارو شورتو دربیار دراز بکش چهل دقیقه طول کشید تا امد دکتر اول تخت کناریم که انتقال سلول بنیادی داشت کارشو انجام داد وای اون درد داشت داشت اه وناله میکرد منم از ترس سرگیجه داشتم کارش تموم شد و ناله میکرد منم خودمو اروم میکردم میگفتم نه کار من با اون فرق داره من درد ندارم امید به خودم میدادم امد بالا سرم شیشه نمونه رو داد دستم که بخونم مشخصاتو که درسته یانه تایید کردم که برا خودمه و شروع کرد دستگاه گذاشتن و دهانه رحمو باز کردن یکم درد داشت ولی قابل تحمل بود تا اون لحظه دوباره یه کاری کرد که یکم درد داشت و مرحله اخر سرنگو پر کرد و موقع که میکرد داخل بایه فشار درد ناک رفت داخل سر اون میله که به سر سرنگ وصل بود ودرد داشت و تریزق کرد دل درد شدم مث حالت پریودی تو همون لحظه ازم میپرسید چند دفعه ای یو ای کردی چند وقته اقدامی حواس منو پرت کرده بود وکارشو انجام داد وتموم شد درد داشتم بهم گفت همینجا بخواب کاری داشتی زنگ کنار تختو بزن و بدون پرستار از تخت پایین نیا ویه نیم تا چهل دقیقه باید استراحت کنی چهل دقیقه شد یکی دیگه اوردن برای ای یو ای روتخت کناریم خوابید و ای یو ای کردن براش اونم اه و نالش رفت هوا یک

1400/03/05 20:49

ساعت شد و خیلی خسته شده بودم بهم گفتن اصلا تکون نخور سرتم بالا نیاری پرستاره امد گفت خوبی گفتم اره فقط سرگیجه دارم گفت چند لحظه دیگه مرخصی و بعد رفت گفت میام دوباره چهل دقیقه شد دوباره امد حالا شده بود یک ساعتو چهل دقیقه که من ای یو ای شده بودم گفت به همراهیت بگو کارای تریخصتو انجام بده طبقه همکف پذیرش بعد بیاد بالا طبقه اول اتاق عمل دیگه من زنگ زدم و کمکم کرد تا بیام از تخت پایین ولباسمو بپوشم ووسایلمو بردارم و برم بیرون یک بسته شیاف همراه با یک برگه که توضیحات بود داخلش که چکارکنم بعدش دیگه بهم گفت برو بالا بخش بستری یه سری توضیحات بهتون بدن ورفتم گفتن که چکار کنم و تموم شد کارمون با شوهرم با اسنسور امدیم پایین و به طرف خونه حرکت کردیم

1400/03/05 20:49

14 روز از ای یو ایم گذشت و من خیلی امیدوار که نتیجه مثبته قرار بود که برم آزمایش ولی شوهرم گفت صبر کن فردا که شیفت نیستم میبرمت آزمایش بده

1400/03/19 01:30

امروز روز 15 ای یو ایم بود بر خلاف ماهای پیش استرس نداشتم خیلی خیلی حالم خوب بود بعد صبحانه از خونه رفتم به سمت آزمایشگاه و خیلی خلوت بود سریع فیشو گرفتم رفتم نشستم روی صندلی توی اتاق نمونه گیری آمد پرستاره نمونه گرفت گفتم جواب کی آماده میشه گفت روی فیش نوشته شده نگاه کردم دیدم نوشته چهارشنبه گفتم چی چرا اینقد دیر گفت تا عصر حاضره ساعت سه بیا ظهر خونه مامانم نهار دعوت بودیم ساعت نمی‌گذشت یکم استرس داشتم وبلاخره ساعت سه شد رفتم تو راه همش داشتم با خداحرف میزدم تا رسیدم شوهرم بیرون موند من از پله ها رفتم پایین جوابو گرفتم گفتم بازش نمیکنم تا برسم کنار شوهرم ولی تو پله ها یکدفعه بازش کردم و دنبال عددش 0.0یعنی چی چشام دارن بد میبینن منفیه?وااای نه دوباره بادقت نگا کردم دیدم نه درست میبینم اینقد حالم بدشد داشتم میفتادم هیچ عکس العملی انجام ندادم تا رسیدم کنار شوهرم هی بغض میکردم گلوم از درد داشت منفجر میشد از پله هارفتم بالا شوهرم حواسش نبود تا کنارش رسیدم گفت چی شد گفتم 0 بود عددش هچی نگفت سوار شدم آمدیم به سمت خونه این چند روز بعد ای یو ای خیلی آروم رانندگی می‌کرد ولی امروز خیلی تند میرفت مینداخت تو چاله چوله ها اصلا دیگه مهم نبود براش تا خونه هیچ حرفی نزد تا اینکه رسیدیم آمد لباسشو عوض کردو دراز کشید گفت بیا شب استراحت کنیم شب شیفتم آمدم کنارش دراز کشیدم گفت بیا بغلم ناراحت نباش با این حرفش بغضم ترکید منفجر شدم باصدای بلندگریه میکردم زجه میزدم ولی که چقد حالم بد بود خیلی اعلائم داشتم مث بارداری قبلیم خیلی دلم شکسته بود یک ساعت فقط گریه کردمو از ته دل جیغ زدم شوهرم هی می‌گفت خدا بزرگه حتما صلاح نیست فعلا بچه دار بشیم ناراحت نباش گریه نکن من با این حرفا بیشتر دلم می‌گرفت دلم میسوخت به حالش بلاخره تونست آرومم کنه و خواب رفتم

1400/03/19 01:47

صبح وقتی میخواستم برم آزمایش همون لحظه یک پیام از طرف حرم امام رضا آمد وای که چقد دلم روشن بود میگفتم جوابش صدرد مثبته که بعد چند وقت نام نویسی تو سایت تو این لحظه نوبتم بشه که خادم حرم بجام زیارت نیابتی از طرف من بجا بیاره سلام دادم به امام رضا و حرکت کردم نوشته شده بود تومتن پیام که زیارت انجام شد برای مشاهد عکس کلیک کنید روی لینک زیر زدم دیدم روی کاغذ اسمم نوشته و جلوی گنبدو گلدسته عکس گرفته و فرستاده تا آزمایشگاه با امام رضا صحبت می‌کردم مث یه نور بود یه خیال راحت ولی منفی بود من خیلی دلم آروم و استرس نداشتم

1400/03/19 01:54