#پارت_180
رمان #ماه_دریا
یکی هولش داد که افتاد روی زمین...
- سیلای خوبی؟! حالت خوبه؟! طوریت که نشد؟!! ببینم سالمی؟!
ارمیا بوداین کی و چطوری خودش رو رسونده بود اینجا؟!! با سرعت رفت بالا سرش وبا لگد چنان زد به پهلوی سامر که اگه زنده بود صدای فریادش گوش فلک و کر میکرد!!!
هنر کرد مثلاً؟!! به جنازه لگد میزنه که چی بشه؟!
- سیلای با توام خوبی؟! پاشو ببینم...
کمکم کرد از روی زمین بلند شدم...
آخ آخ وای کمرم خدا ذلیلش کنه همچین کوبوندم روی زمین که کمرم رگ به رگ شده انگار... داشتم کمرومو میمالیدم که دیدم ارمیا داره با بدجنسی نگام میکنه و یه لبخنده ش*یطنت آمیزی روی لبش...
- هان چی؟! چرا مثل اینایی که فکر ش*وم تو سرشونه داری نگام میکنی؟!
ارمیا- خب خوب فکر کردی؟!! میدونی با این لباس شبیه پری شدی خیلی خوشگلی دختر درست مثل یه پری دریایی...
همینطور که داشت حرف میزد میومد جلو.... اوه اوه این چشما خ*طرناکه تواین وضعیت...
وقتی رسید بهم دستش انداخت پشت کمرم وبا شیطنت گفت
- کمرت درد میکنه عشقم بزار کمکت کنم...
بسم الله این چرا اینطوری شده؟!
از تعجب زل زده بودم به چشماش که دیدم داره به کبودی کناره ل*بم نگاه میکنه...
یا خدا حالا بیا و درستش کن... خب اگه بپرسه میگم جای سیلیه... اگه بفهمه اون بیشعور... بیچارم میکنه!!!
ارمیا- ل*بت چی شده؟! چرا هم کبود شده هم ورم کرده؟!
- آخ خب جای سیلیی که سامر زد... ی... یکی از دندونامم شکسته...
ارمیا- جای سیلی؟!!! آره کبودی جای سیلیه ولی چرا اینطوری ورم کرده؟!! نگو که...
وای خدا چرا نمیشه از این بشر چیزی رو قایم کرد؟!!! فهمید دیگه دروغ گفتن فایده نداره...
- خب افرادش ناغافل دستامو گرفتن نتونستم جلوشو بگیرم...
عصبانی بود ولی آروم...
دستشو کشید روی لبم و یک دفعه منو کشید طرف خودش... محکم ب*غ*ل*م کرد هرکاری کردم نتونستم از خودم دورش کنم زورم بهش نمیرسید... به هر زحمتی بود از خودم جداش کردم...
- هیچ معلوم هست داری چیکار میکنیی؟!
- هیچی فقط عشقمو ب*غ*ل کردم تا کمی رفع دلتنگی کنم گناه که نکردم... بعداً به خدمت این کثافتم میرسم... تاوان این کارشو با جونش میده...
- اون که مرده چی رو میخواد پس بده؟!
- این کثافت با این چیزا نمیمیره هزارتا جون داره زود باش باید بریم تا بهوش نیومده ما عده مون کمه نمیتونیم جلوشون در بیایم راه بیفت...
- باشه بریم...
- ببینم میتونی روی سخره حرکت کنی از بلندی که نمیترسی؟! باید مراقب باشی کنار من حرکت کن تا اگه افتادی بتونم بگیرمت...
قبلاً یه چند باری با حسنا رفتم سخره نوردی... یه چیزایی بلدم...
- باشه پس بریم...
به همراه ارمیا از پنجره رفتیم بیرون هیچ جایی برم
1400/10/16 22:26