گروه مامان های ۱۴۰۱

81 عضو

پاسخ به

من تا ماه آخر 4 همینجوری بودم . فقط هرروز عصر سیرابی میخوردم خیلی جواب بود . تازه منکه از خونم هم بد...

کحا میموندین پس

1401/05/09 13:33

منم از خونه بدم میومد ولی خونم بودم تا 15 هفته هم تهو دس از سرم برنداشت همش زیر سرم بودم و امپول میزدم
خیلی حالم بد بود سیرابی هم جواب نمیداد اصلا

1401/05/09 13:33

پاسخ به

کحا میموندین پس

خونه مامانم

1401/05/09 13:34

پاسخ به

من حالت تهوع دارم شب تا صبح الان قرص خوردم قبل غذا

چند هفته ای
میتونی زنجبیل بخوری
دمیترون
متوکلپدامید

1401/05/09 13:32

پاسخ به

من تا ماه آخر 4 همینجوری بودم . فقط هرروز عصر سیرابی میخوردم خیلی جواب بود . تازه منکه از خونم هم بد...

کحا میموندین پس

1401/05/09 13:33

منم از خونه بدم میومد ولی خونم بودم تا 15 هفته هم تهو دس از سرم برنداشت همش زیر سرم بودم و امپول میزدم
خیلی حالم بد بود سیرابی هم جواب نمیداد اصلا

1401/05/09 13:33

پاسخ به

کحا میموندین پس

خونه مامانم

1401/05/09 13:34

پاسخ به

چند هفته ای ؟

پنج هفته کامل شده

1401/05/09 14:04

پاسخ به

چند هفته ای ؟

پنج هفته کامل شده

1401/05/09 14:04

پاسخ به

خونه مامانم

باز خوب بوده من مامانم شاغله سختم بود

1401/05/09 14:12

پاسخ به

پنج هفته کامل شده

ب سلامتی عزیزم
زایمانت برا کی میشه

1401/05/09 14:12

پاسخ به

خونه مامانم

باز خوب بوده من مامانم شاغله سختم بود

1401/05/09 14:12

پاسخ به

پنج هفته کامل شده

ب سلامتی عزیزم
زایمانت برا کی میشه

1401/05/09 14:12

پاسخ به

باز خوب بوده من مامانم شاغله سختم بود

مامان منم شاغله عزیزم . ولی خب دیگه شب غذا میزاشت برا ظهر بابام ظهرا خونه بود .

1401/05/09 14:13

پاسخ به

مامان منم شاغله عزیزم . ولی خب دیگه شب غذا میزاشت برا ظهر بابام ظهرا خونه بود .

اره منم مامانم شب غذا میذاشت برام ناهار میوورد البته منکه نمیخوردم فقط شوهرم میخورد 3 4 ماه آشپزی نکردم
همشم دراز بودم واقعا سخت بود
تازه شروع ب آشپزی کردم انقد خوشحالم?
ولی خونشون اصلا نموندم چون تنها بودم

1401/05/09 14:14

پاسخ به

باز خوب بوده من مامانم شاغله سختم بود

مامان منم شاغله عزیزم . ولی خب دیگه شب غذا میزاشت برا ظهر بابام ظهرا خونه بود .

1401/05/09 14:13

پاسخ به

مامان منم شاغله عزیزم . ولی خب دیگه شب غذا میزاشت برا ظهر بابام ظهرا خونه بود .

اره منم مامانم شب غذا میذاشت برام ناهار میوورد البته منکه نمیخوردم فقط شوهرم میخورد 3 4 ماه آشپزی نکردم
همشم دراز بودم واقعا سخت بود
تازه شروع ب آشپزی کردم انقد خوشحالم?
ولی خونشون اصلا نموندم چون تنها بودم

1401/05/09 14:14

پاسخ به

اره منم مامانم شب غذا میذاشت برام ناهار میوورد البته منکه نمیخوردم فقط شوهرم میخورد 3 4 ماه آشپزی نک...

منم تنها بودم . خیلی گریه میکردم چقدر به شوهرم گیر میدادم که تو من نیستم معلوم نیس چیکار میکنی .خخخخ .
اون بدبختم هی تصویری زنگ میزد خونه رو نشونم میداد
یه پاش خونه مامانم بود یه پاش خونه . چون پارکینگ نداره خونه بابام نمیتونست بمونه اینجا پیشم .
یه ماه اول خونه مادرشوهرم بودیم اونجا شوهرمم کنارم بود که مادرشوهرم یه دفعه زد به سرش خیلی محترمانه گفت نمیخوام اینجا باشین میخوام تنها باشم ???دیگه اومدیم خونه مامانم

1401/05/09 14:19

پاسخ به

منم تنها بودم . خیلی گریه میکردم چقدر به شوهرم گیر میدادم که تو من نیستم معلوم نیس چیکار میکنی .خخخخ...

منم خیلی گیر میدادم ب همه چیز هنوزم حساسم ولی خیلی بهتر شدم
واقعا دوره سخت و بدی رو گذروندم خداروشکر تموم شد?
فعلا تا دوماه دیگ خوبیم باز سنگین میشیم
وای خب چرا بری خونه مادرشوهرت من بمیرمم یشب اونجا نمیمونم?

1401/05/09 14:23

من خونه خودم بودم ولی طفلی شوهرم دیگ کلا سرکار خیلی کم میرف همش تو خونه مراقبت میکرد خونمم یا شوهرم یا مادرشوهری کسی میومد کمک تمیز کاری واقعا دوره سخت و مزخرفی بود

1401/05/09 14:24

پاسخ به

اره منم مامانم شب غذا میذاشت برام ناهار میوورد البته منکه نمیخوردم فقط شوهرم میخورد 3 4 ماه آشپزی نک...

منم تنها بودم . خیلی گریه میکردم چقدر به شوهرم گیر میدادم که تو من نیستم معلوم نیس چیکار میکنی .خخخخ .
اون بدبختم هی تصویری زنگ میزد خونه رو نشونم میداد
یه پاش خونه مامانم بود یه پاش خونه . چون پارکینگ نداره خونه بابام نمیتونست بمونه اینجا پیشم .
یه ماه اول خونه مادرشوهرم بودیم اونجا شوهرمم کنارم بود که مادرشوهرم یه دفعه زد به سرش خیلی محترمانه گفت نمیخوام اینجا باشین میخوام تنها باشم ???دیگه اومدیم خونه مامانم

1401/05/09 14:19

پاسخ به

منم خیلی گیر میدادم ب همه چیز هنوزم حساسم ولی خیلی بهتر شدم واقعا دوره سخت و بدی رو گذروندم خداروشکر...

مجبور بودم به خاطر شوهرم گفتم اونجا میتونه بمونه شب اذیت نمیشه تنها . ولی خیلی سخت گذشت بهم

1401/05/09 14:28

خداروشکر که دیگه تموم شد و الان میتونم برم خونه

1401/05/09 14:28

پاسخ به

منم تنها بودم . خیلی گریه میکردم چقدر به شوهرم گیر میدادم که تو من نیستم معلوم نیس چیکار میکنی .خخخخ...

منم خیلی گیر میدادم ب همه چیز هنوزم حساسم ولی خیلی بهتر شدم
واقعا دوره سخت و بدی رو گذروندم خداروشکر تموم شد?
فعلا تا دوماه دیگ خوبیم باز سنگین میشیم
وای خب چرا بری خونه مادرشوهرت من بمیرمم یشب اونجا نمیمونم?

1401/05/09 14:23

من خونه خودم بودم ولی طفلی شوهرم دیگ کلا سرکار خیلی کم میرف همش تو خونه مراقبت میکرد خونمم یا شوهرم یا مادرشوهری کسی میومد کمک تمیز کاری واقعا دوره سخت و مزخرفی بود

1401/05/09 14:24