پاسخ به من شوهرم مغازه داره، یه فروشنده داش ازش متنفر بودم، شایدم خوب بود ولی یه حرکت کرده بود از چشمم افتاد...
خوشحال شدم، یه چند هفته پیش تو خونه دراز کشیده بودم، استراحت هم بودم، مامانم پیشم بود، یه کیلیپ عشقی واسه شوهرم فرستادم، یه استیکر فرستاد فدات عزیزم زیر استیکره ریز نوشته بود سمیه، وای دنیا رو سرم خراب شد، پیام دادم فلانی چرا باید واسه تو استیکر بفرسته، گفت به قرآن من ندیدم، مگه فقط اون سمیس از این حرفا، کشیدم دختره سینه فحش، گفت جون مامانم من با کسی نبودم نیستم، گفت با من حرف نزن، مادرش عزیزترینشه، گفت ارواح بابام من با کسی نیسم والا من اصن اسنیکرو ندیدم اسمش، اومدش خونه،قسم خورده بود باورم شد، چون شوهرم خیلی معتقده، چشاش کاسه خون منم دست و پام یخ، پرید بهم تهمت بهم زدی، قرآن بالا سرم بود گفت به همین قرآن تا صبح نکشم اگه با کسی باشم، دیگه آروم شده بودم، دعوامون شده بود، ولی دلم قرص شد، تا چند روز باهم حرف نمیزدیم
1401/04/02 01:24