رضا10 سال ازم بزرگتره ی زندگی داغونی داشت درسته پولدار بود ولی فقط پول داشت دل خوش نداشت اومدم زنش شدم از بابام فرار کردم دست رضا رو گرفتم گفتم پناه هم میشیم بخدا پا ب پاش کار کردم سرمایه جمع کردم زندگی ساختیم تو بازار از اول کاسبی راه انداخت صاخب زندگی سالم کردمش چشمام جز اون ن کسیو دید نه میبینه اونوقت اون چقدر باید نمک نشناس باشه ک با من اینکارو کنه
1401/08/02 18:41