"مامانای🤱نمونه " تاآخر باهم🥰😍🤝💙💜💖

62 عضو

پاسخ به

عزیییزم خیلی ناراحت شدم برا اوایل زندگیت ولی الان خوشحالم ک خوبین گل من?????همیشه حال دلتونو و ...

فدات عزیز دلم

1402/04/30 05:11

پاسخ به

بهش گرایپ میکسچرم دادم

اشکال نداره نگران نباش بچه ها تا یه مدت اینجورین بعد خوب میشن بعداز 1هفته خوب میشه هرجوری ک آرومه حالا تو بغل یا توماشین یا با آهنگ بعد ک خسته شد خودش میخوابه

1402/04/30 05:13

اونایی ک واکسن 4ماهگی زدن کمپرس سرد و گرم چجوری میزارین تایمش چجوریه

1402/04/30 05:14

پاسخ به

اونایی ک واکسن 4ماهگی زدن کمپرس سرد و گرم چجوری میزارین تایمش چجوریه

من ک اصلا نزاشتم

1402/04/30 07:06

پاسخ به

اونایی ک واکسن 4ماهگی زدن کمپرس سرد و گرم چجوری میزارین تایمش چجوریه

من روز اول هر 10 دقیقه دوسه دقیقه کمپرس یخ گذاشتم فکر کنم 4یا پنج بار ولی اصلا کمپرس گرم نذاشتم
سعی کن هر 4ساعت استا ترجیحاپاراکید بدی پسر من خدا روشکر اصلا تب نکرد

1402/04/30 07:38

قبلش استامینفون دادین؟

1402/04/30 08:03

پاسخ به

قبلش استامینفون دادین؟

اره

1402/04/30 08:36

پاسخ به

عزیییزم خیلی ناراحت شدم برا اوایل زندگیت ولی الان خوشحالم ک خوبین گل من?????همیشه حال دلتونو و ...

بیا بگو دیگه

1402/04/30 11:21

پاسخ به

خلاصه ی روز سهیل بد مریض شدو مرخصی گرفت اومد خونشون نگو کرونا گرفته بوده و ما نمیدونستیم کروناعه بهم...

خب من اومدم.
گفت بیا اینجا دلم خیلی میخادت و فلان ساعت 4بعدظهر بود گفت حالم خیلی بده اگه نبینمت میمیرم گریه میکرد وانقد حالش بدبود ک نمیتونست بیاد
گفتم میام تو فقط گریه نکن
گفتم ولی تو بااون حالت اخه کجا میخای ببینیم همو تو خیابون؟شهرمونم کوچیک همع همو میشناسن.
گفت تو فقط بیا ی دیقه ببینمتم کافیه فقط بیا.
ای وای زمستونم بود هوا زود تاریک میشد
رفتم اماده شدم پریودم بودم?
ی دوش گرفتم ی ارایش ملایم و رفتم کلی منتظر موندم ک مسافر جمع بشه ساعت 5ونیم شد هواهم تاریک خلاصه راه افتادیم سهیا گفت کاش نمیگفتم بیای دلم مونده پیشت تو این تاریکی منم توراه مرده بودم هوام ابری بود
ولی راننده اشنابو همیشه بااون میرفتیم دانشگاه و برمیگشتیم شهرمون من بخاطر هوای ابری میترسیدم میگفتم الان تصادف میکنیم فردا بابام میگه شب داشتی کجا میومدی بی خبر?
خلاصه ک سهیلم هردیقه زنگ میزد و اس میداد.
تااینکه رسیدم و اومد با ماشین پسرعموش دنبالم
من سوار ماشین شدم گفتم میمون مردم تااینجا اون فقط نگام میکرد انقد نگا کرد بعد یهو بغلم کرد گریه کرد سرمو ناز کرد
بعد گفتم حالا من کجا برم ?
گفت میریم خونه پسرعموم اونجا میمونیم.
رفتیم اونجا شب تا صب فقط تو بغلش موندم اصلا بدون هیچ کار دیگه ای فقط تو بغلش موندم
فرداشم بعد نهار برگشتم باز دانشگاه
.خلاصه بعد 22بهمن کرونا اومدو مارو ب اجبار فرستادن خونه و دیگه هیچوقت برنگشتیم دانشگاه و من ترم 5بودم.
دیگه نمیتونستیم مث قبل همو ببینیم
ولی من هربار ب بهونه جزوه میرفتم دانشگاه و سهیل میومدو همو میدیدیم‌.
فروردین ماه من طلاقمو گرفتم.
و هرماه ب بهونه های مختلف میرفتم دوسه روز ب بهونه جزوه گرفتن تو خوابگاه میموندم و سهیل میومد یا من میرفتم میگشتیم‌
ک تابستون شدو دیگه نتونستم بهونه بیارم?
دیگع میرفتیم شهرمون براخرید اونموقع میدیدیم
من قضیه رو ب داداشم ک 4سال از من کوچیگتره گفتم و اونم باسهیل دوست بودن صمیمی ن ولی همو میشناختن‌.گفت پسرخوبیه.
سهیل دوبار اومد حیاطمون مثلا دیدن داداشم ولی فقط میومد ک منو ببینه.
من جریانو ب مامانم گفت گفت خیلی پسرخوبیه مامانمم دوسش داشت.
سهیل خدمتش رو9ماهه تموم کرد اخرای مرداد تسویه کرد.
من چن روز قبل تسویش تلفنی کیک سفارش دادم ی کیک بزرگ ک عکس خودشو با لباس سربازی گرفته بودم و گبتم بزنن روش.
و ادرس خونشونو دادم و فرستادن اونجا
خیلی خوشحال شده بود?
بین خانواده سهیل هم فقط دوتا خواهرش منو میشناختن پدرمادرشم میدونستن ولی دیگه نمیدونستن من کیم و فلان.
شهریور سهیل رفت کار کنه.
بعد ی ماه اومد اواخر مهر بود

1402/04/30 14:33

پاسخ به

خلاصه ی روز سهیل بد مریض شدو مرخصی گرفت اومد خونشون نگو کرونا گرفته بوده و ما نمیدونستیم کروناعه بهم...

ک اومد خونشون‌
ی روز بهم زنگ‌زد گفت ب فرمانده دوران خدمتم گفتم تور میخام رفت ب بابام انا گفت ولی اونا مخالفت میکنن میگن هنوز بچه ای

1402/04/30 14:33

تازه ماجرا ازاینجا شروع شد.
باباش اینارو دوست سهیل قانع کرده.اونام گفتم ما دخترو نمیشناسیم ک فقط میگیم پسرما بچستو هیچی نداره و فلان‌
ولی راضی میشن ک بیان‌.
خبر تو اقوام میپیچه و مهناز خبر دار میشه. مهنازم عروسی کرده بود اونموقع و سهیل منو نزاشت برم عروسیش و بامن قهر بود.
خانوم ن میزاره ن برمیداره زنگ میزنه ب خاله و دایی ها و همه از من بد گفتن و میگه زهرا کلی دوس پسر داشت و حرف میرسه ب گوش خانواده سهسل و سهیل هرچقد میگه ن زهرا خوبه فلان اینا قبول نمیکنن ماهم
ی عکس دسته جمعی با استادمون داشتیم برمیداره اون و میفرسته میگه ببینید این استاد زهرارو میخادو بالش در ارتباطه ولی بخدا اون استامون زنشم استادمون بود ی پسرهم داشت اون عکس دسته جنعی رو خود مهناز گرفته بود.
اونو میفرسته ب اینا.
من اینو فهمیدم ب مهناز زنگ زدم گفتم اگه من خراب بودم اگه بد بودم هرچی بودم تو کنار من بودی اگه جندگی کردم و تو میدونی پس حتما توام بامن بودی ک خبر داری نگو شوهرش پیشش بوده و میشنیده گفت ن بخدا من نگفتم گفتم
اگه واقعیت داشت عین خیالمم نبود چرا دروغ میگی مگه خودت میخای زن سهیل بشی.
قبل اونم مهناز برداشته عکس ی دوستمونو ک اسمش سکینست فرستادع ب پسر خالش?بعد ک سکینه فهمیده و ب فرناز زنگ زده و دعوا کرده قسم خورده ک زهرا فرستاده و من نفرستادم ?کلا فقط داشت با ابروی من بازی میکرد.
خلاصه سهیل خانوادش رو قانع میکنه و بهشون میگه برین تحقیق کنین اونام میان تحقیق و همه ازمون خوب میگن.
13ابان بود ک اومدن خاستگاری
مامانش کلا زوم بود روم?ینی چشم ازم برنمیداشت.رفته خونه گفته همونیه ک من میخاستم.
سهیل هم خیلی خوشگله ا نگین شوهرمه تعریف میکنم ن واقعا خوشگله.
دیگه حالا بابای من ناز کرد ج نداد و تحقیق میکرد
منو صدا کرد گفت نظرت چیه گفتم من میخامش
گفتم ولی اگه اجازه بدی مهریه رو من خودم بگم
گفت هرجور خودت میخای دخترم .
هیچکس درمورد مهریه جیزی نمیدونست
بالخره 30ابان اجازه داد ک اومدن برا صحبتهای نهایی ب اصلاح بله برون حرف از مهریه شد ک بابام گفت مهریه رو خود دخترم میگه
من رفتم داخل و سلام علیک کردم
دوس داشتم برم کنار سهیل بشینم?
بابام گفت خب دخترم بگو
همه منو نگا میکردن ک الان قراره چقد بگم ک من گفتم 2تا سکه ب نیت عشق میون حضرت علی و حضرت فاطمه زهرا ب نیت اون دوتا عزیز دوتا سکه میخام
همه مات موندن بابام باخنده گفت مبارکه.
بقیه همه تعجب کرده بودن
دوست سهیل ک فرمانده خدمش بود گریش گرفت
خلاصه قرار گذاشتیم فردا بریم عقد و جشن نگیریم چون کرونا شدید بود
1 اذر 99?
بهترین روز زندگیم
رفتم

1402/04/30 14:55

ازمایش دادیم و ظهرش عقد کردیم و اسممون رفت تو شناسنامه هم
شام رفتیم خونه سهیل اینا و میخاستیم برگردیم سهیل قسم میداد مامانشو ک از بابا و مامانش اجازه بگیرین زهرا بمونه
خلاصه احازه گرفتنو موندم.تا صب فقط همو نگا میکردیم میخندیدیم باورمون نمیشد اصلا?
17اذر تولدم بود ینی 17روز بعد عقد ما ازجلو کارمونو انجام دادیم
و 30مهر 1400عروسی کردیم و 5فروردین 1402خدا مارو لایق دونست و رونیارو بهمون داد?

1402/04/30 14:55

خیلی جاهای عمگین زندگیمو نگفتم ک ناراحتتون نکنم.

1402/04/30 14:55

حالا بعد ازدواجم ک مشکللات زیادی داشتیم ولی همشون فدای ی تارموی سهیلم?

1402/04/30 14:56

دیشب گفتم ب سهیل عکسمونو بفرستم میگه عکس منو بفرس خودتو ن??حسود

1402/04/30 14:57

?? بفرس

1402/04/30 14:59

پاسخ به

حالا بعد ازدواجم ک مشکللات زیادی داشتیم ولی همشون فدای ی تارموی سهیلم?

عزیزم

1402/04/30 14:59

پاسخ به

دیشب گفتم ب سهیل عکسمونو بفرستم میگه عکس منو بفرس خودتو ن??حسود

بفرسسس

1402/04/30 15:11

چرا زندگیای شما شبیه رمانه??

1402/04/30 15:12

پاسخ به

چرا زندگیای شما شبیه رمانه??

بجون سهیلم عین حقیقتو گفتم

1402/04/30 15:14

پاسخ به

چرا زندگیای شما شبیه رمانه??

اره واقعا??

1402/04/30 15:14

برم خونمون میفرستم عکس .
بینم میزارع خودمم بفرستم?

1402/04/30 15:15

پاسخ به

حالا بعد ازدواجم ک مشکللات زیادی داشتیم ولی همشون فدای ی تارموی سهیلم?

انشاءالله که همیشه زندگی خوبی رو کنار هم‌ داشته باشین

1402/04/30 15:15

پاسخ به

بجون سهیلم عین حقیقتو گفتم

می‌دونم عزیزم درکل میگم زندگیای ما خیلی سادس بدون رمان?

1402/04/30 15:15

پاسخ به

انشاءالله که همیشه زندگی خوبی رو کنار هم‌ داشته باشین

فداتشم

1402/04/30 15:15